دانلود کتاب فریاد بزن بانو از زهرا زرجام با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شادان دختری از شمال کشور، با درد و رنج بی حد و اندازه و قلبی آکنده از نا امیدی در زندگی شخصی خودش مواجه شده روزمرگی پراز تنش که روی شخصیت این دختر تاثیر گذاشته است…
به دهکده ی ساحلی می رسیم. با بی حوصلگی از مینی بوس پیاده میشم. به ساختمون بلند و شیک روبه روم نگاهی میکنم (هتل شش ستاره برلیان!) با اعظم به سمت رخت کن میرم. رخت کن تو یه لحظه خیلی شلوغ میشه! احساس میکنم توی حموم زنونم! لباسم رو با عجله عوض میکنم .جلوی آینه میرم .دکمه های مانتوی سورمه ای، با نوار سفید که روی آستینشِ رو میبندم. به خودم تو آینه نگاه میکنم.
موهایی که از بغل گوشم در اومد، به داخل مقنعه سورمه ای هدایت میکنم. -بسه بابا! انقد خودتو تو آینه نگاه نکن! میدونیم خوشگلی! سرمو به سمته صدا برمی گردونم. نازی بود. با اخم های توی هم میگه: -چطوری بی معرفت؟ دلم برات تنگ شده بود! یه دفعه می ذاشتی! اصلا دیگه نمیومدی! -فداتشم عزیزم! بخدا یه مشکلی پیش اومد نتونستم بیام! نازی با ناراحتی می گه: -اره عزیزم، شنیدم پدر بزرگت فوت کرد!
ناراحت شدم! خدابیامرزدش! دستشو میگیرم محکم فشار میدم. لبخندی میزنم، به سمته آسانسور میریم لیست اتاقایی که باید نظافت شه. از روی برد کاغذ میخونیم -خب منو تو طبقه دومیم! بزن بریم! صدای آقای رسولی از پشت سرمون میاد! سلام خانوما! دونفری روبه روش می ایستیم. سلام میدیم. رسولی -شما چرا نرفتین وی آی پی؟ با تعجب به هم نگاه می کنیم.-وی آی پی؟اخه بهمون نگفتن!…