دانلود کتاب بودنی به رنگ خورشید از Ashina_S با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
به من بگو چگونه می شود تو را دوست نداشت؟ وقتی اینگونه شیفته نگاهم میکنی مگر می شود عاشقت نبود زمانی که اسمم را نرم به زبان می آوری. آری بگو مگر می شود بدون تو نفس کشید وقتی میبینم نگاه شیفته ات از من کناره نمی گیرد؟! از هیچ چیز نمی ترسم اگر زمزمه ی دوستت دارم هایت زیر گوشم تداوم داشته باشد ای جان جویا، یک اشاره از تو کافیست برای من… من برایت جان می دهم….
دختر ها که آشفتگی منو حس کرده بودن ساکت همراهم میومدن. خوبی اخلاق هر سه تا این بود که همراه شیطنت هاي زیادشون درك بالایی داشتن و من ممنونشون بودم گرچه این سکوت تا 3 دقیقه ادامه داشت و بعد از اون دوباره شروع کردن به حرف زدن و خندیدن اما چون من پیششون بودم سعی می کردن آرومتر بخندن منم فکرم مونده بود پیش اون پسر”من کجا دیدمش؟؟آشناست اما مطمئنم
برخوردي باهاش نداشتم…شاید هم داشتم و یادم نیست چون اونم می گفت بنظرش آشنام” نزدیک خونه شکیلا و آیلین ازمون خداحافظی کردن و رفتن من و مایسا هم به سمت آپارتمان خودمون رفتیم اگر میگم خودمون منظورم به خونه ي مجردي نیست منظورم به خونه ي مشترك ما و عمو روبیکه… عمو روبیک و پدر, جونشون به هم وصله و محال بود از هم جدا شن خونه ي ما یه آپارتمان 6 طبقه بود،
شخصی ساز و با سلیقه ي خودمون یک طبقه براي ما… طبقه ي دیگه براي عمو روبیک و طبقه هاي خالی بعدي که دو تا از اون ها به اسم داداش من و داداش مایسا بود، دو تاي دیگه هم به اسم من و مایسا بخاطر همین کسی جز ما تو ساختمون زندگی نمی کرد و همین آسایشش رو بیشتر می کرد مایسا — اَه چقدر تو فکر میري تو؟؟؟ –اییشششش بیخیال بابا همون حرف نزنی بهتره… خسته نشدي…