دانلود کتاب رابطه پنهان از ا_اصغرزاده با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری که بخاطر نداشتن پول عمل قلب مادرش مجبور میشه صیغه ی دکتر بشه که قبلا ازدواج کرده و بچه دار نشده؛ حالا از چکاوک بچه می خواد که باید بعد از دنیا آوردن بچه بره! چی میشه عاقبت دختر ساده ی ما؟ سرنوشت براش چه خوابی دیده؟ بخونید تا متوجه بشید!
با صدای شکستن چیزی از خواب پرید نگران و گیج بلند شد و خودش را به آشپزخونه رساند، مادرش دستش روی قلبش بود و با رنگ و رویی پریده نقش ازمین! جیغی از ترس کشید و به سمت مادرش پرواز کرد! چندبار با گریه و داد صدایش کرد اما بی فایده بود با هق هق بلند شد و آمبولانس خبر کرد، تا رسیدن آن ها سرسری فقط یک شال روی سر مادرش انداخت و خودش! بی سلیقه لباسی تن کرد. کمتر از نیم
ساعت توی بیمارستان بودند و دکتر بالای سر مادرش! چکاوک نگران و قدم زنان توی راهرو دلشوره ی عجیبی داشت و اشک هایش یکی پس از دیگری روی گونه هایش می رقصیدند! خدا خدا می کرد مادرش را از دست ندهد، جز او کسی را نداشت فقط دوتا عمه که بعد از فوت پدرش دیگه دوروره چکاوک و مادرش دیده نشدند خسته از راه رفتن روی صندلی انتظار نشست و سرش را به دیوار تکیه داد، چشم بسته
ذکر می گفت و انگار قلبش توی دهانش بود کاش خدا راهی جلو روش قرار می داد، اگر مجبور می شد خانه را هم می فروخت، اما دلش نمی خواست وصیت پدرش را زیر پا بگذارد از آن گذشته مگر آن خانه ی قد یمی چقدر می ارزید! دلش از اون همه بدبختی به درد آمد؛ آهی از تِه دل کشید و با تماِم وجود خدایش را صدا کرد! باصدای زنگ موبایلش چشم باز کرد، با همان چشم های نیمه باز به ساعت گوشه ی سالن نگاه کرد…