دانلود کتاب بازگردانده شده (جلد دوم) از جیمن ایو با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اونها همشون مرتکب یه اشتباه بزرگ شدن. اشتباهی که باید بخاطرش تاوان سنگینی پس بدن! در طی ده سال گذشته، با من مثل یه قربانی رفتار شد. یه قربانی برای گرگینههای گروهم… یه قربانی برای جفت واقعیم؛ کسی که به بیرحمانه ترین شکل ممکن منو از خودش طرد کرد. و یه قربانی برای سایهی وحشی؛ کسی که برای رسیدن به اهدافش، از من سواستفاده کرد. یا شاید… واقعا سایه با من همچین کاری کرده؟ سایه… مردی که پر از راز و معماست و هرگز حاضر نمیشه افکار و نقشههاش رو فاش کنه…
کمی بعد دودی منو از خواب بیدار کرد. انرژی دودی، حس عجيبى بهم القا می کرد… انگار از به قدرت متفاوت سرچشمه می گرفت! تو هوا شناور شده بود و به آرومی به سمت صورت من میومد. با دیدن این صحنه فورا چشم هام رو باز کردم. گرگم تو قفسه سینه ام به جنب و جوش در اومده بود و ناخواسته خرخر آرومی از گلوم خارج شد. این یه حرکت غریزی بود و هر زمان که احساس خطر می کردم، گرگم همچین واکنشی از خودش نشون می داد…
و گمونم بیدار شدن توسط به موجود قدرتمند و عجیب به اندازه کافی شوکه کننده هست که باعث بشه ناخواسته خرخری سر بدم. حتى اگه اون موجودی که بیدارم کرده و الان اینجا کنارمه رو کاملا بشناسم و بدونم که دودی خودمونه؛ بازم اینکه چشم ها تو بازکنی و یهو یه توده ی دود مانند بالا سرت ببینی که داره تو صورتت فرود میاد، قطعا زهر ترک میشی چندبار پلک زدم تا خواب از سرم بپره؛ بعد گلوم رو صاف کردم و با صدای خش داری گفتم:
دودی؟ تو اینجا چی کار میکنی؟ توده ی دود مانندی که روبه روم بود، شروع کرد به متورم به روم شدن و درست همون لحظه، من از شدت تعجب خودمو تا حد امکان روی مبل عقب کشیدم. آخه چیزی که می دیدم متفاوت به نظر می رسید. دودی حالا بیشتر شبیه به ابر متورم به رنگ بنفش تیره بود با رگه هایی حلقوی به رنگ سبز که مثل گردباد بودن و… انگار موجودی که روبه روم می دیدم بخشی از تاریکی بی انتها بود که ازش جدا شده بود!