دانلود کتاب دارک از زهره ابراهیمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
“اسفندماه ۱۳۹۷ تهران” _ساعت شش قرار بود خونه باشی و الان ساعت یازده شبه!صدای پر خشمش در تاریکی آشپزخانه باعث شد از جا بپرم و لیوان آب در دستم بلرزد. _این پنج ساعت سرت به چه کثافط کاری بند بود که حتی وقت جواب دادن به گوشیت رو هم نداشتی؟ نگاه خشمگینش زبانم را بند می آورد… بخصوص که حالا چشمانش سرخ شده اش، نمایان گر آن درد لعنتی اش بود. دروغ چرا… ترسیده بودم! صدای بلند ضربان قلبم را به وضوح می شنیدم اما…
“هزار و سیصد و نود و هفت” نم موهایم را با حوله گرفته و بعد از آن روی شانه ام رهایشان کردم. روبروی آیینه ایستادم و به تصویر دختر غمگینی زل زدم که قبل تر ها همینجا می ایستاد برای بردیایش ارایش می کرد و حس می کرد خوش بخت ترین دختر دنیا است. دستم بالا آمد و انگشتانم زیر چشم هایم نشستند… کمی گود شده بود و تیره! آهی از سینه ی پر دردم بیرون زد به بردیا و بعد باید کاری می کردم…
باید حقیقت را می گفتم باهم تصمیم می گرفتیم باید… در اتاق باز شد و بردیا را در آستانه ی در دیدم. افکارم با دیدنش پر کشید و تمام وجودم شد پر از دلتنگی… سیگارش بین دو انگشتش بود اوایل دلم ضعف می رفت برای ژست قشنگش هنگام سیگار کشیدن اما حالا، آزارم می داد. _داری زیاده روی میکنی زیاد سیگار میکشی بردیا نیشخندی کنج لبش آمد کام عمیقی از سیگارش گرفت و بدون حرف وارد اتاق شد به
طرف من آمد و کنارم ایستاد. _باید دردامو خفه کنم یا نه! باید غیرت خورد شده ام نادیده بگیرم یا نه؟ نمی تونم که هرشب تو رو بزنم تا آروم بشم… بغض گلویم را می فشرد. _اگه زدن من آرومت میکنه بزن… اما نکش اون لعنتيو… نگاهش، از آیینه قفل نگاهم بود. _زدنت همون لحظه آرومم میکنه اما امان از عذاب وجدان بعدش! لبخند زدم. تلخ و سرد. _پس عذاب وجدان می گرفتی وقتی که گاهی تا حد مرگ کتکم می زدی؟