دانلود کتاب خرگوش و عروسک از ساشلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
هیتان، پسربچه یتیمی بود که به خانواده الیس سپرده شد. اون پسری سرد و عجیب بود و برعکس اون الیس پر از زیبایی و دخترونگی. هیتان دوست داشت پروانهها رو بکشه و الیس عطر زنونه میزد، مهمانی چای فرضی میگرفت. الیس مورد دست درازی قرار گرفت… هیتان سعی کرد کسی که دست درازی کرد رو مجازات کنه اما اون فقط یه بچه بود… خانواده الیس هیتان رو به جای دوری فرستادن چون …
“الیس شش ماه بعد” همونطور که از حموم بیرون میومدم پرسیدم: “باورتون میشه فردا تولدمه خانوم جنکینز؟ ده سالم میشه.”روی صندلی نشستم و گذاشتم خانوم جنکینز حولهای بدور موهام بپیچه وقتی داشت حوله رو زمین میگذاشت تا برس رو برداره از تو آینه لبخندی بهم زد و گفت: “خب. یه ساعت دیگه تولدتونه.” از هیجان لبخندی زدم و ادامه داد: “پدرتون امشب شمارو آزاد گذاشته و بهتون اجازه داده که تا این وقت شب بیدار بمونين” خانوم جنکینز خشک کردن
موهام رو تموم و اون ها رو پشت سرم صاف کرد و روی دوشم انداخت. بعد هدبند مشکیم رو بست و پرسید:”فکر کنم بازم میخوای لباس آبیت رو بپوشی، آره؟” سرش رو تکون داد و ادامه داد: “خب حداقل يدونه جدیدش رو داریم. یه لباس خاص برای مهمونیتون یکی برای دخترای بالغ تر” “بله، بله” داشتم میمردم تا اون لباس رو بپوشم. دستمو رو بازوش گذاشتم و پرسیدم: “حالا که ده سالمه میتونم اون یکی جوراب ها رو بپوشم؟ ” نفسم رو حبس کردم. انگشتای اون
یکی دستم رو مشت کردم و این پا و اون پا میشدم. دعا میکردم که بگه بله. خانوم جنکینز خم شد و پیشانیم رو بوسید و گفت: ” البته خانوم جوان. شما الان دختر بزرگی هستین” به سمت کمد شیرجه زدم تا اون جوراب راه راه مشکی سفیدی که تا بالای زانو بود رو بردارم همونی که پدرم برای تولد پارسالم بهم هدیه داده بود. وقتی برای اولینبار به دستمون رسیدن پدرم گفت که اونا برام زیادی بزرگسالانه هستن و باید اون ها رو وقتی که ده سالم شد بپوشم …