دانلود کتاب خونهی بهار و آرمین از ستاره شجاعی مهر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خونهی بهار قصهی آرمین پسر جوونیه که بعد از طلاق عموش، پنهانی از همه، همسر اونو صیغه میکنه تا ازش مراقبت کنه. قصهی وانیاست که با یک دنیا امید و آرزو پای سفرهی عقد با چاووش میشینه اما درست شب ازدواجش یک غریبه با چاووش تماس مشکوکی میگیره و راز وانیا رو براش فاش میکنه. رازی که موجب میشه چاووش قید ازدواج با وانیا رو بزنه. دست سرنوشت وانیا رو به خونهی بهار و آرمین میرسونه تا اینکه …
به تیرگی زیر چشمانش خیره شد شهره اگر بو میبرد دخترش در چه وضعیت اسفناکی گیر کرده است بی برو برگشت به تهران میآمد و او را غل و زنجیره کرده برمیگرداند. در دلش دعا کرد مادرش به این زودی شوق دیدن با دخترخاله اش را نکند. آهی از سینه اش بالا آمد. دلتنگی خودش را که دیگر نمیتوانست کتمان کند! دلتنگی برای خانواده اش… شهرش و چاوش… واقعیت این بود که چاوش دست از او برداشت همه چیز تغییر کرده بود. وانیا احساس میکرد که دنیایش در
حال سقوط است و هیچ چیز نمیتواند آن را نجات دهد. اما حداقل نه تا زمانی که به جواب سوالاتش نمیرسید. وانیا به خودش قول داد که هر چه زودتر این معمای تاریک را حل کند به دنبال پاسخ هایش بگردد. او مطمئن بود که همه چیز در ارتباط با آمدنش به خانهی بهار بود و حضور آرمینی که نمیتوانست به درستی تعبیرش کند باید پاسخ هایش را پیدا میکرد و البته در این راه نیاز به کمک داشت. در همین حال تلفن همراهش زنگ خورد. -بله؟ -آماده ای؟! کاش درک میکرد
که چرا لحن المیرا همیشه تند و خشک بود. -آره. دوباره به آیینه نگاه کرد. چقدر از لباس جدیدش متنفر بود از این مهمانی عجیبی که آدمهایش برایش غریب و ناشناخته بودند. -ساعت هفت یه ماشین میاد جلوی در بهت که تک انداختم میری بیرون. -باشه. -خوبه یه خبر خوبم برات دارم. -چی؟ -اون دختره رو گرفتن… خیلی شانس آوردی. نفس وانیا چند لحظه حبس شد شوکه از شنیدن خبر، نگاهش را از آیینه گرفت و به پشت چرخید. -چی… چی گفتی؟ خواستم بدونی …