دانلود کتاب کدو تنبل از مرجان جانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان از یک آتش سوزی شروع میشود، از مرگ و تنهایی! پسری به اسم آرنیک که اتفاقات تلخی رو پشت سر گذاشته و بیمار میشود، حالا درست زمانی که حالش بهتر شده و میخواد به زندگی عادیش برگردد، با شخصی که فکر می کند مرده روبه رو میشود …
[ کارمن ] هر جارو نگاه می کردم آدمای الیاس بودن. _پاملا بیا دیگه! نفسمو کلافه بیرون دادم و وارد مغازه شدم. یه تاپ قرمز جلوم گرفت و برندازم کرد. پاملا: نه رنگش بهت نمیاد… برگشت سمت لباسا و ادامه داد: همم… فکر کنم سبز خوب باشه. به سمتم برگشت و با خنده گفت: خودت که نارنجی لباستم سبز مثل كدو تنبل… اون به حرفش میخندید اما من چشمام پرشده بود. ناخوداگاه زمزمه کردم: کمکم کن. خندش از بین رفت و متعجب نگاهم کرد. پاملا چی؟ پلک زدمو قطره
اشکی رو گونم نشست. لباس رو پس زدمو دستش رو گرفتم. _جون آرنیک در خطره. نگرانی تو چشماش افتاد و پرسید: چی؟ یعنی چی که در خطره؟ _الیاس میخواد که اون بمیره. دستمو رها کرد و بعد کمی مکث به سمت در دوید. بازوش رو گرفتم و گفتم: نه الان نه… با چشم و ابرو به آدمی که بیرون از مغازه ایستاده بود اشاره کردم. نگاهم رو دنبال کرد و با دیدن اون مرد عقب اومد و بهم نزدیک شد. آروم گفت: اینجا چه خبره؟ _همه چیز رو برات میگم فقط باید آروم باشی اگه
بفهمن… سرش رو تکون داد و گفت: باشه فهمیدم. دستش رو دراز کرد و دو تا لباس برداشت و گفت: بیا میریم لباس پرو کنیم. تقریبا بیشتر لباسای مغازه رو پرو کردیم و من تو تمام این مدت اتفاقاتی که برام افتاده به طور خلاصه براش تعریف کردم لباس تو دستش رو تحویل فروشنده عصبی داد و گفت: اینو میخوام. برگشت سمتم و گفت: میدونستم ک به اجبار کنار اون کثافتی اما تا این حدش. دستی به پیشونیش کشید و همونطور که به کفشام خیره بود گفت: چه تو پیشش باشی …