دانلود کتاب خانم خورشید از Mario با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری که برای یه ماموریت با پسری به نام سورن آشنا میشه… غافل از اینکه اون همون عشق بچگیاشه… اونا با هم برای ادامه ی ماموریت به ایران برمی گردن… با اسم جعلی وارد باند میشن و با پسری به نام هاکان اشنا میشن… غافل از این که اون عاشق دلبرِ سورنه… تا اینکه…
آروم در شیشه ای دفتر سرتیپ رو باز کردم. از اونجایی که پشتش به من بود و داشت با تلفن صحبت می کرد متوجه ی حضور من نشده بود.سرتیپ: باشه نیما جان حواسم هست و چیزی بهش نمیگم. همون موقع بود برگشت و منو دید. پامو برای احترام به زمین کوبیدم و به انگلیسی گفتم: Hi Brigaden’t Tired! Did you have anything with me? (سلام سرتیپ خسته نباشید! امری با من داشتید؟) سرتیپ خدافظی حول حولکی کرد و رو به من به فارسی گفت: سرتیپ_سلام دختر ترسوندی منو!
اره یه ماموریت جدید دارم واست! با تعجب گفتم: _ Serious! But I’m working on another case right now! (جدی! ولی من که الان دارم روی یک پرونده ی دیگه کار می کنم!) سرتیپ با اخم گفت: سرتیپ _چرا گفتی خودمون هستیم عمو صدام میکنی و اینگیلیسی صحبت میکنی؟ پوفی کردم و گفتم: I’m sorry, Brigadier, but I got used to it and it was so hard to quit! But that’s better! Why do you have secrets to speak Farsi؟
(متاسفم سرتیپ ولی عادت کردم ترک عادتم خیلی سخته! ولی اینطوری که بهتره! چرا اصرار دارید من فارسی صحبت کنم؟) سرتیپ با خنده جوابمو داد و گفت: سرتیپ_ باشه ولی میترسم فارسی یادت رفته باشه که واسه این ماموریت جدیدت بهش نیاز داری! این پرونده ای که داری روش کار میکنی رو میسپارم به دنیل نگران نباش! با لحنی که نارضایتی تو موج میزد گفتم: _ Okay … so what is the mission I need in Farsi? (باشه… خب این ماموریتی که توش به زبان فارسی نیاز داره چیه؟