دانلود کتاب بی تا از بهاره حسنی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پدر امیر و پدر بی تا، دوستان قدیمی و صمیمی هستن.. امیر ازدواج ناموفقی رو پشت سر گذاشته و حاضر به ازدواج دوباره نیست، اما پدرش شرط واگذاری مدیریت شرکتش رو به امیر، ازدواج با بی تا گذاشته.. بی تا ناگزیر به ازدواجه چون پدرش بیماره و درآمدشون ناچیز.. در دوران عقد امیر و بی تا، پدر بی تا میمیره و بی تا ازدواج رو بهم میزنه.. حالا بعد از دوسال بی تا برای امیر کار میکنه و امیر متمایل و علاقه مند به بی تا شده ولی …
اخر شب زمانی که در تخت لم داده بود و کتاب میخواند، پیامک امیر آمد: نیازی به این همه کار نبود ولی واقعا مرسی! لبخندی روی لبش آمد. _غذاها رو لطفا تو یخچال بذار که خراب نشه. امیر استیکر تایید برایش داد و چند لحظه بعد دوباره پیامک آمد. اما این پیامک واریز پول بود. برای لحظه ای حالش بد شد. درست مثل اینکه برای کار به خانه ای رفته است و حالا صاحب خانه دستمزدش را پرداخته است. گوشی را روی تخت انداخت و چراغ را خاموش کرد و در تاریکی به
مهتاب که از پنجره میتابید نگاه کرد بعد اهسته زیر گریه زد امیر بیشعورترین و وقت ناشناس ترین آدمی بود که تا بحال دیده بود همانطور که اهسته گریه میکرد دستش را روی دلش گذاشت. قلبش درد میکرد. صبح وقتی از خواب بیدار شد چشمانش ورم داشت و صورتش زرد و پژمرده بود چند لحظهای روی تخت نشست پاهایش اویزان بودو دستانش اویخته. به هوایی که ابری بود نگاه میکرد. به خاکستری بی انتهایی که در ابرها به چشم میخورد. عاقبت دستش را روی
صورتش کشید و برخاست و به سمت سرویس رفت نگاهی در ایینه به خودش کرد مسواک کرد و فکر کرد. صورتش را شست و فکر کرد موهایش را شانه زد و فکر کرد. عاقبت زمانی که خواست از اتاق بیرون برود دوباره تکرار کرد. همین که هست. باز هم صبحانه را آماده کرد و فکر کرد. چای ریخت و فکر کرد. پنیر را از یخچال در آورد و فکر کرد. و عاقبت باز هم تکرار کرد، همین که هست. و در پایان آن روز تعطیل، توانست خودش را قانع کند که او همسر امیر خواهد شد …