دانلود کتاب خانم دو وینتر از سوزان هیل با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زندگی خانم دو وینتر که با ماکسیم مرموز ازدواج کرده است، باید شاد و کامل باشد، اما شبح انتقامجو ربکا، همسر اول ماکسیم، همچنان سایهٔ طولانی خود را بر سر آنها میاندازد. پس از بیش از ده سال غیبت، به انگلیس برگشتهاند، به نظر میرسد که سرانجام، خوشبختی نصیب آنها خواهد شد …
تمام آن شب و روز بعد از آن هرچه دیدمو شنیدم و فکر کردم، هر پاسخی که نرم و آسوده به ماکزیم دادم صاحب اختیار من بودم. کلیدی میزدم و زندگی ادامه مییافت ولی واقعی نبود، بی معنا بود. تنها واقعیت حلقه گل های سفید بود که بر چمن کنار گور آرمیده بود و حرف سیاه ظریف و برازنده و اخطار کننده کارت ضخیم، این همه را همراه داشتم. پیش چشمم می رقصیدند، نفس میکشیدند و مراقب بودند و نجوا میکردند فراز سرم بال میزدند، دست از سرم بر نمیداشتند و رهایم نمیکردند. چه کسی؟ هربار که تنها بودم از خودم میپرسیدم،
چه کسی این کار را کرده است چرا؟ کسی میخواهد ما را بترساند؟ چه کسی از ما متنفر است؟ کی رسیده اند؟ وقتی من حلقه گل را یافتم آنجا بودند؟ نبودند، میدانستم اطمینانی غریب و بی دغدغه داشتم وقتی از حیاط کلیسا گذشتم و کنار گور بئاتريس ايستادم، وقتی خم شدم تا گلها را زیر و رو کنم نخستین بار که حلقه گل سفید را دیدم به کلی تنها بودم اگر نبودم میفهمیدم. کسی جز خودم نبود، شبحی مرا نمیپایید جز خود حلقه گل چیزی نبود که پریشانم کند. میترسیدم، از آن هم بیشتر گیج بودم میخواستم بدانم، نمیدانستم و بدتر
از همه این که باید به تنهایی تحملش می کردم هر نشانی را از چهره و صدایم میزدودم و کوچکترین علامت آشفتگی و نگرانی را از ماکزیم پنهان میداشتم. در من لانه کرده بود. حتی وقتی در طول آن شب و روز بعد از آن وقت گذرانی می کردم بغل گوشم بود، مانند زمزمه ای ترجیع وار، طوری که دست آخر به آن عادت کردم و به حضورش رضا دادم و تسکین یافتم. تو هم یک نصف روز خودت را سرگرم کن هر چند، بدت که نمی آید نه؟ وقتی داشتم موهایم را پشت میز آرایش شانه میکردم باز صدایش را شنیدم نمیدانستم که …