دانلود کتاب نسل دلدادگان از زینب محمدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان نسل دلدادگان روایتگر خاندانیست که برای عشق می جنگند؛ عشقی که در گذشته اتفاق افتاده و در این میان کینه ای پر از نفرت قلبی را سیاه کرده، حالا برای عشاق دیروز و امروز اتفاقاتی در شرف وقوع است! قلب هایی پر از عاشقانه های بیانتها …
“رادمان” صبح شده بود و آغازی برای به روز دیگه بود از تختم جدا شدم و بعد کارای اول صبحی و تعویض لباسام و گذاشتن کتابام داخل کیفم و با سوییچ ماشینم از اتاقم خارج شدم از پله ها به سالن پذیرایی سرازیر شدم دیدم فیروزه خانوم چه کرده! فیروزه خانوم من رو که دید گفت: سلام آقا رادمان صبحتون بخیر. بفرمایید صبحونه. لبخندی به صورتش زدم و گفتم: سلام آقا بابامه، من رو رادمان صدا کن رادمان خالی هوم؟ فیروزه خانوم سرش رو پایین انداخت و گفت: چشم آق… رادمان! خندیدم و گفتم: چشمت بی بلا! محبت های
مادرانه ش من رو یاد مامان هلن مینداخت. مادری که خیلی زود تنهام گذاشت و بابا جاش رو خیلی سریع با بیتا پر کرد. اوایل که همسر پدرم شده بود ازش متنفر بودم ولی رادمهر همیشه میگفت اون چه گناهی کرده که باهاش بد اخلاقی کنیم مگه فوت مامان تقصیر بیتاست؛ ولی من از بچگی لجباز بودم وقتی مامان فوت شد با همه لج کرده بودم بی اندازه وابستهی مامان بودم هنوز با یاد مامان اشک تو چشمام جمع میشه و قلبم به درد میاد مامان زود از بینمون رفت نگاه های رادمهر مثل نگاه های مامانه و آقاجون همیشه میگه چشمای
هلن هنوزم زنده است. بعد از خوردن صبحونهی مختصر با ماشین از خونه خارج شدم و بسمت دانشگاه روندم. از شانسم خیابون های منتهی به دانشگاه خلوت بود و زود رسیدم و ماشین رو پارک کردم و به طرف محوطه دانشگاه رفتم. آئین و مهیار داشتن جزوه ردو بدل میکردن نزدیکشون شدم و گفتم: سلام کلاس شروع نشده؟ آئین: سلام نه زوده حالا خوبی؟ چه خبرا؟ دیشب خوش گذشت؟ مهیار: سلام خوبی؟ نه امروز با صدر کلاس داریم خدا رحم کنه. سلام: مرسی خوبم شماها خوبین؟ آره دیشبم خوب بود. بهاران گفت نمیای …