دانلود کتاب یک شکوفه زیر تگرگ از مهدیه افشار با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوبارهی خانوادهاش تلاش میکنه. با پیشنهاد وسوسهانگیزی از طرف یک شرکت، نمیتونه مقاومت کنه و بعد متوجه میشه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو پرت میکنه، اصلا اون چیزی نیست که نشون میده. نه یک جنتلمن نه یک مرد قانونمند. میراث قجری، مردی که دو چهره و دو زندگی داره! ورود این شازده قجری به زندگی تکراری سرمه نظم و آرامشش رو بهم میزنه و…
پله های عمارت را سنگین و تند بالا میرفت. خدمتکارها از دیدن میراث متعجب در گوش هم پچ پچ میکردند. دو سالی میشد که وارث خاندان را در این عمارت ندیده بودند و حالا که آمده با توپ پر و عصبانی بود! باید همین امروز تکلیفش را با ملک زاده مشخص میکرد. وارد سالن بزرگ شد خون جلوی چشمهایش را گرفته بود و عربده زد: ملک زاده بیا بیرون. از یک ساعت پیش که نیکی تماس تصویری گرفته و با صورت سرخ و گریان گفته بود بیاید قلبش سنگین بود. تمام قرارهایش را کنسل کرده و با عجله خودش را به عمارت
خانوادگی رسانده بود. صدای گریههای نیکی هنوز در گوشش زنگ میزد دوباره صدایش را روی سرش انداخت: -ملک زاده، نیکی؟ هیچکس جرأت نزدیک شدن به او را نداشت خدمتکار ها پایین پله های مارپیچ ایستاده بودند و به معرکه گیری وارث خاندان نگاه میکردند. از نردههای مرمر آویزان شده و غريد: این زنیکه کدوم گوریه؟ چرا هیچ خری تو این خونه نیست؟ حرص زده و عصبانی به دنبال یافتن نیکی سراغ اتاق خواب ها رفت و اولی را که باز کرد، صدای جدی اختر الملوک از حرکت انداختش: راه گم کردی خان زاده! درب را محکم
رها کرد که به دیوار برخورد و صدای بدی ایجاد شد. به سمت اخترالملوک برگشت و بی رودربایستی غريد: نیکی کجاس؟ چه بلایی سر بچه آوردین که مثل ابر بهار گریه میکرد؟ اختر الملوک نگاهی به خدمتکارهای تجمع کرده انداخت و فریاد کشید: برید دنبال کارتون. مادرش مثل همیشه کت و دامن پوشیده و موهای بلوطی اش را به طرز زیبایی بسته بود. اشرافی گری در خون این زن بود! خیره به کتونی کثیفش ابروهایش را درهم کشیدو تذکر داد: کفشاتو چرا در نیاوردی هنوز از عصبانیت نفس نفس میزد دور خودش چرخید و …