دانلود کتاب پروانه ام از صدف.ز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
با قتل مشکوک “سیاوش امیر افشار”، برادر کوچکترش “آوش” به ایران فرا خونده میشه. برای تصرف و کنترل همه چی… حتی بیوهی جوان و حاملهي برادرش …
آسمون تیره و تار بود… هوا بوی بارون میداد. باد سرد و مرطوبی از سر باغ عبور میکرد و شاخه های نیمه لخت درختها رو میرقصوند. پروانه روی یک صندلی پشت پنجره نشسته بود. کتابی باز روی پاهاش قرار داشت… داستان امیر ارسلان نامدار و فرخ لقا !… با این حال کتاب رو نمیخوند. بیشتر گوشش به صداهایی بود که از بیرون میشنید.. صدای پایکوبی و خنده و شادی دیگران. عروسی آهو بود! همه جمع شده بودند توی عمارت اصلی و شاد و خرم… ضیافت گرفته بودند. تعداد مهمان ها زیاد نبود، ولی برای همین جمع محدود
هم تدارک شاهانهای دیده بودند این هم نظر سیاوش خان بود که مراسم عروسی شلوغ برگزار نشه… و تا جایی که پروانه به یاد داشت، همیشه نظرات اون اجرا میشد! همینطور که خیره به پنجره بود. سالومه رو دید که پیچیده در بالاپوش گرم و خاکستری رنگش… به سمت اتاقش میاومد. پروانه لبخند زد… سالومه سر بالا برد و اونو توی قاب پنجره دید… بعد قدم تند کرد تا زودتر بهش برسه… چند ثانیهی بعد در دولتهی چوبی رو باز کرد و یا به فرش اتاق گذاشت. -چرا پنجره بازه؟… پروانه جانم… سرما میخوری! تازه رو به راه شدی ها!
گفت و به سرعت پنجره رو بست. با بسته شدن پنجره جریان هوای سردی که پوست پروانه رو لمس میکرد، قطع شد. احساس خفگی که دو ماه بود پروانه رو مبتلا کرده بود… باز به ریه هاش برگشت. کف دستش رو گذاشت روی تخت سینه اش و نفس های عمیق و پی در پی کشید. سالومه پرسید: خوبی دورت بگردم؟ -خوبم!… توی مهمونی امیر افشارها چه خبر؟ عاقد خطبه رو خونده یا نه؟ سالومه دور اتاق چرخی زد: نه. ولی… نشست لبهی تخت خواب بزرگی که با لحاف سرخ مروارید دوزی شده پوشونده شده بود. نفسی گرفت و ادامه داد …