دانلود رمان عشق ممنوعه از مریم اباذری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
راهی که برای مریم تمام شده بود و سعید تازه ابتدای اون قرار داشت… دنیایی که هیچ عاشقی رو کنارِ هم نمی خواست و مریم این رو خوب فهمید!!!
مریم خیلی سریع از سر جاش بلند شد و به سمت بی آر تی رفت. می دونست که اگه الان نره دیگه نمی تونه، بدون فکر و تامل به راهش ادامه می داد و به حرفای سعید توجهی نمی کرد. _ وا اصلا نمی فهمم، این چه کاریه داری می کنی؟ یه شماره خواستما، خیلی بچه ای. ولی بازم مریم جوابش رو نمی داد. تو ذهنش خیلی آشوب بود. دلش می خواست بمونه پیشش ولی نمی تونست. اگه می فهمید می ذاشت می رفت، اینجوری واسه مریم سخت تر بود… _ با تواما، چت شد یهو؟ بی آر تی که اومد سوار شد.
سعید هم سوار اتوبوس شد و تمام نگاهش به مریم بود. مریم رفت اون طرف اتوبوس که با سعید چشم تو چشم نشه. به خودش می گفت مسخره این چه کاری بود کردی، الان طرف فکر می کنه دیوونه ای، خب یک کلمه بهش راستشو می گفتی، خیلی کارت زشت بود… انقد تو فکر و خیال غرق بود که متوجه نشد چجوری مسیر یک ساعته رو رسید. سعید هنوز تو بی آر تی بود و پیاده نشده بود. وقتی به مقصد رسید پیاده شد و سعید هم دنبالش پیاده شد. _ مریم خانم؟ الان میشه بگی چیشد؟
تصمیم گرفت بهش بگه، ولی نمی دونست چجوری… _ میشه بری خونتون؟ _ باشه میرم ولی بگو چرا؟ چیشد یهو؟ من کاری کردم؟ _ نه تو کاری نکردی، ولی من نمی خوام راجع بهش حرف بزنم _ چرا خب؟ چه اتفاق افتاد یهو؟! _ هیچی نشد… _ خب پس چی؟ قشنگ حرف بزن بچه که نیستی… ببین من ازت خوشم اومده، خیلی باهات احساس صمیمیت می کنم، حس خوبی بهم میدی. _ ممنونم _ خواهش می کنم، ولی بگو چی شد؟ _ ببین سعید نمیشه. _ چرا؟! _ من نمی تونم با کسی دوست شم…