دانلود کتاب اسپاکو از فریده بانو با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری روستایی برای گرفتن یک انتقام شخصی خود را شبیه به پسرها کرده و در پوشش بادیگارد به عمارت خان میرود. اما خان او را برای قاچاق اسلحه به سوریه میفرستد. این رمان سعی دارد تا درگیری دختری روستایی با گروه داعش را در قالب روایتی عاشقانه و هیجانانگیز به تصویر بکشد….
با جا گرفتن همه بالاخره خان و همسرش اومدن. با دیدن خان نفرتم شعله ور شد. بی اختیار دست هام رو مشت کردم. خان شروع به صحبت کرد. -ما فقط یه نفر رو می خوایم که همه فن حریف باشه. نگاهم رو با نفرت به خان دوختم. مردی با قد بلند و چهارشونه با موهای جوگندمی که بیشتر سفید بودن. لباس های محلیش اون رو تنومندتر نشون می داد. برام جای سؤال داشت که چرا باید بین پنج
بچه ی خان فقط یکیشون از ایران بره. می دونستم خان دو دختر و سه پسر داره. شازده ی خان هنوز نیومده بود. یکی از زیردست های خان اومد جلو. سر جمع ده نفر بیشتر نبودیم. از بین ده نفر، سه نفر انتخاب شدن تا مسابقه بدن. خوشحال بودم که جزو اون سه نفر هستم. با رفتن بقیه جوانی سوار بر اسب از ته باغ اومد جلو. یکی از خدمتکارها سریع دهنه ی اسب رو گرفت. جوان از اسب پیاده شد و
رفت سمت خان و همسرش. -سلام پدر، چه خبره؟ خان: سلام پسرم. داریم بادیگاردی برای برادرت انتخاب می کنیم. پسر سوتی زد و اومد جلو. نگاهی به تک تکمون انداخت. لحظه ای روی چهره ام مکث کرد. -خوبه … مسابقه ی اسب سواریشون با من. خان: عالیه، می سپارم به خودت. و روی صندلی کنار همسرش نشست. پسر جوان اومد جلو و به همون خدمتکار گفت: -سه تا از بهترین اسب ها رو بیار…