دانلود رمان تو یه اتفاق خوبی از سیده مهری هاشمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سپاسِ نیکزاد یکی از بزرگ ترین شرکتهای واردات و صادراتِ میوه تو کشور رو داره، اون یه آدمِ خوش گذرونه و از ازدواج فراری، همهی زندگیش به کار کردن و خرج کردن واسه تفریحاتش گذشته و یه زندگیِ رو روال داره تا این که متنِ وصیت نامهی پدرش توسطِ عموش بهش اطلاع داده میشه و اون میفهمه که در واقع هیچی نداره و اگه قراره اموالی که از پدرش بهش رسیده به نامش بشه باید حتماً ازدواج کنه و مجبور میشه به عموش دروغ بگه که ازدواج کرده اما نمیدونه عموش که خارج از کشوره به ایران میاد تا رازی رو که سالها پنهون کردن به سپاس بگه. یه ماجرای تلخ در مورد تجاوزی که به مادرش شده و برادرزاده ی اون مرد تنها وسیلهی انتقام میشه…
بالاخره روزِ جشن هم رسید و مهرانه با همون به قولِ خودش نقشهی حساب شده من رو به این مهمونی کشوند، اونم چه نقشه ای از مامان خواست اگه عمو اومد و سراغم رو گرفت بگه خونهی مهرانه اینا هستم، وقتی این راه کارِ حرفه ایش رو شنیدم فقط چند دقیقه بهش خیره نگاه کردم، خب این و که منم میتونستم به مامان بگم دیگه این همه ادا اصول واسه چی بود؟! خلاصه من الان این جام و از این قضیه به جز مامان هیچ کی خبر نداره و اگه عموم امشب رو هوسِ سر زدن به ما نکنه کسی هم نمیفهمه و تموم میشه.
نگاهم و میدم به مهرانه که واسه چندمین بار داره اون رژِ زیادی سرخ رو رو لباش میکشه، لبهام رو جمع میکنم و کنایه میزنم: – تموم نشد!؟ مهرانه به خدا تولدِ مهرشادِ نه تو. رژ رو تو کیفش پرت میکنه و دستی به موهاش میکشه. – نه مثلِ تو خوبه، یه برقِ لب زدی پاشدی اومدی مهمونی. چشمهام رو تو کاسه میچرخونم. – من با همین برقِ لب خوشگل ترم تا اون رژای جیغِ تو. سمتم میچرخه و نگاهی به سرتاپام میندازه، لبهاش رو یه وری میکنه و با دست به سر تا پام اشاره میکنه.
– لباسِ پوشیده تر نداشتی؟ دستهام رو از هم باز میکنم و نگاهی به خودم میندازم، کت شلوارِ زرشکی این قدر خوب به تنم نشسته که جای حرفی باقی نمونه. – چیه مگه لباس به این قشنگی، تو حتماً باید یه کنایه ای بزنی. – برو بابا کُشتی منو تو با این اخلاقت، بریم پایین دیگه. سمتِ در راه میافته و منم پشتِ سرش راه میافتم و بازوش رو میگیرم. – تو که میدونی من هر جا برم از هر سوراخی یکی از مردای فامیلم بیرون میاد پس بهتره پیش گیری کنم تا به درمان احتیاج نداشته باشم…