دانلود رمان دیوانه ترین عاقل از دریا فلاح با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خلاصه: لیلی دختری که برای ادامه تحصیل به تهران میره و اونجا با یکی از استاداش که پسر بزرگترین خلافکار ایرانه و آدم فوقالعاده خطر ناکیه روبه رو میشه و عاشقش میشه و گولش رو می خوره بی خبر از اینکه کارن برای حفظ منافع خودش اون رو برای قاچاق و فروختن به شیخ های عرب می خواد و…
درحالی که پاهایش دیگر نای حرکت کردن نداشتند، کلید را درون قفل انداخت و وارد حیاط شد. سلانه سلانه به سمت در ورودی حرکت کرد،روی دو پله در ورودی رسید و کتونی های گِلی و خیسش را از پایش در آورد. جوراب هایش خیس آب بود.هنگامی که میخواست با ترمه سوار ماشین شود،بی حواس قدم درون چاله پر از آبی گذاشت و آب به داخل کفش هایش نفوذ کرد و باعث خیس شدن جوراب هایش شد. در را باز کرد و اول از همه نگاهش به مادرش که روی کاناپه خوابش برده بود افتاد.
احتمالا مثل همیشه پدرش در مغازه عمو حسین بود. لبخند خستهای به جسم دراز کشیدهاش زد و با قدم های آرام به سمت اتاقش حرکت کرد. در اتاق را باز کرد و داخل شد و پشت بندش در اتاق را با پایش بست.کیسه های خرید را روی تختش رها کرد و شالش را از سرش در آورد. کلیپسش را از موهای باز کرد،آبشار موهای مشکیاش روی شانه هایش ریخت شد. لباس هایش را از تنش خارج کرد و هر کدام را گوشه ای رها کرد. شلوار گشادی به همراه تیشرت مشکی رنگی به تن کرد.بی حوصله وارد دستشویی شد و پس از شستن دست و رویش بیرون آمد.
به طرف تخت رفت و خودش را روی آن پرت کرد.. دستانش را باز کرد و چشمانش را برای لحظهای روی یکدیگر فشرد. نگاهش را به سقف سفید اتاق دوخت و به آینده نامعلومی که در انتظارش بود فکر کرد. یعنی چه پیش میآمد؟!قرار بود چه اتفاقاتی،چه پستی بلندی هایی اورا غافل گیر کنند؟ خودش هم نمیدانست!.بیخیال هر چه پیش آید خوش آیدی زیر لب گفت و چشم هایش را بست. آنقدر خسته بود که نفهمید چه موقع پلک هایش روی هم افتاد و به دنیای بی خبری فرو رفت…