دانلود رمان سوری و سوین از FATEMEH78 با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سورین پسر بالداریه که با برادرش به تازگی وارد دهکدهای شدن… تو روز اول سورین با ماریان دختری که به تازگی مادرش رو از دست داده رو به رو میشه و تک و تنها تو جنگل مجبور به نجاتش میشه… اونها از نژاد انجلهان و فرازمینی هستن. با این تفاوت که سورین راز ترسناکی رو پیش خودش داره و ماریان بدون دونستنش به اون دل میبنده…
سورین؛
اه پسره ی احمق. نمی تونستی جلوی دهنت رو بگیری؟! چی میشد خفه خون می گرفتی؟ حالا نصفه شبی، باید بری جنگل و دنبالِ کلاه بگردی آه. کفِ دستام از شدتِ فشار درد می کرد و دلم می خواست سرم رو بکوبونم تو دیوار. آخه احمق چرا حرفِ بی خود می زنی تا بهت شک کنه؟ کم به خاطرِ اون، دوبار تو دردسر افتادی؟ عصبی افسارِ ماکسی رو محکم کشیدم بالا که شیهه ی نسبتا بلندی کشید و گردنش رو تکون داد، اوه لعنتی حسابی دردش آوردم. متاسفم ماکسی، من رو ببخش حواسم نبود.
دستی به یال هاش کشیدم تا آروم بشه. انقدر مشغولِ خودخوری بودم که متوجه نشدم از دهکده بیرون اومدیم. آسمون کاملا تاریک شده بود و فقط نورِ کمی از ماه، از لابه لای ابرها می تابید. نسیمِ خنکی بین برگای درخت ها پیچید. تک و توک چند تا کلاغ، روی شاخه های درختهای کناریم اومدن. کول هام رو با نارضایتی از وضع موجود، روی پشتم انداختم که صدای قار قارشون تو جنگل پیچید. نگاهِ مشکوکی اطرافم انداختم. جلومون روی زمین، تنه ی درختی افتاده بود که وقتی ماکسی نزدیکش شد، یک مرتبه تقلا کرد .
هی آروم باش پسر چیزی نیست، همه چی خوبه؛ چیزی نیست. روی گردنش خم شدم و کنارِ گوشش چند کلمه ی باستانی رو گفتم تا آروم بشه ولی، برعکس بیشتر ناآرومی کرد. یه چیزی اینجاست. با جهشی پایین پریدم که ماکسی خودش رو عقب کشید. هیش، تو چت شده؟ ! وقتی روی پاهای عقبیش بلند شد شوکه شده افسارش رو رها کردم که بدون مکثی، برگشت و با سرعت دور شد. خدای من! چه بلایی سرش اومده؟ مبهوت برگشتم و به تاریکی ای که درخت ها رو احاطه کرده بود خیره شدم….