دانلود رمان شکاک از حدیث نادری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان درباره ی دختری به نام یغما که به اجبار با پسری شکاک که بخاطر اخلاقش دوتا ازدواج ناموفق داشته ازدواج میکنه در این بین یه اتفاقی پیش میاد که…
امیر خان دو تا دستامو گرفت. _بسه، بس کن یغما، آروم باش. ولی من آنقدر عصبی بودم که هیچی حالیم نبود، فقط داد و بی داد می کردم و سعی داشتم دستانت از توی دستش درآرم. ننه با شنیدن صدای اون دو تا دم در می رفت دوباره بر می گشت. از یه طرف نگرانشون بود، از طرفی میخواست تنها باشن و دخالت نکنه، تا شاید به نتیجه برسند. امیر خان دیگه داشت عصبانیتش بیشتر شده بود. دیگه کلافه و عصبی شده بود.
هر کاری می کرد و هر چی می گفت یغما ساکت نمی شد. دیگه کنترلش از دست داد، محکم خوابوند زیر گوش یغما. یغما شوکه از سیلی که خورده بود، چند لحظه بی حرکت موند. امیر خان بلندش کرد، گذاشت روی تخت. تا خواست حرفی بزنه، امیر خان انگشتش ر و روی لبش گذاشت. خفه شو یغما، صداتو ببر، نمی خوام صدایی ازت در بیاد، چرا این وحشی و زندیه سل.یطه رفتار می کنی؟ _ازت متن…
_بسه احتیاج به گفتن نیست، فهمیدم متنفری، ولی فکر نکنم نفرتت از من بیشتر باشه. با شنیدن این حرف ته دلم خالی شد. با این حرفش تنها امیدمم از بین رفت، با چشمای اشکی نگاهش کردم، شاید تو نگاهش چیزی باشه که بگه دروغ متنفر نیست. ولی چشمای سیاهش فقط عصبی بود. نگاهم ازش گرفت و سرمو پایین انداختم. _ازت دستت شکایت می کنم بچه هامو می گیرم. _باشه اگه تونستی بگیر فقط خودتو مسخره عام و خاص می کنی…