دانلود رمان فریاد زیر آب از shania_swan با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تو از من “صداقت” خواستی و من “حماقت” کردم، چشم به “حمایت” تو داشتم و تو مرا “شماتت” کردی… و این شد که هر دو به “فلاکت” افتادیم! اشتباه من، خشم تو شد، و خشم تو درد من… درد من زجر تو شد و زجر تو فریاد من! داستان دختری که برای تکیه گاه بودن ضعیف بود و شکست! و مردی که به این شکستگی دامن زد. شکستن بی صدایی که فریاد هر دو رو به آسمان برد.
با ريموت در را باز مي کنم….پايم را که روي گاز مي گذارم چند قدمي پشت سرم مي دود و بعد مي ايستد…. از در که خارج مي شوم اشك هايم مجال نمي دهند….تا همین قدر هم که دوام آورده اند بايد خدا رو شكر کنم! مسیر خانه ي هلیا را پیش مي گیرم…همه چیز را برايم آماده کرده اند… باز هم هلیا…باز هم میثم…باز هم مخالفم بودند اما دستم را گرفتند… زنگ در خانه اش را میزنم و مي گويم: – سلام…دم در منتظرم! به ماشین تكیه مي دهم….حتما تا به حال شمسي تمام گزارشات را به مهرداد داده…
و اين يعني باز در آن خانه قیامت است! میثم و هلیا جلوي در مي آيند…هلیا نگاه پر از دلسوزي اش را به صورتم مي اندازد و مي گويد: – مطمئني؟ اگر در آغوش نكشمش… اگر شانه اش را براي تمام اين خواهري ها که در حقم کرده نبوسم… نرفته دق مي کنم! محكم در آغوشم فشارش مي دهم و مي گويم: – گاهي هاله رو ببر پیش باران… منو از حالش بي خبر نذار… از آغوشش جدايم مي کند و دوباره مي گويد: – بارش مطمئني کار درستي مي کني؟ در محبت ديدگانش زل مي زنم و مي گويم. – مطمئنم موندنم اشتباهه….
همین کافي نیست؟ چشمانش را براي چند ثانیه روي هم مي گذارد… لبخند مي زند و مي گويد: -هر چي پیش بیاد خوبه… چمدانم را از توي صندق در مي آورم و سويیچ ماشین را به هلیا مي دهم و مي گويم: -ماشین رو جلوي در خونه پارك کن وکلید و با پیك بفرست واسه مهرداد… حواست باشه سويیچ روبدن به آبدارچي شرکت تا نتونه تورو گیر بیاره… سرش را تكان مي دهد و مي گويد: -خیالت راحت پیدامم بكنه، چیزي از زير زبونم نمی تونه بكشه… سرم را تكان مي دهم… مي دانم اما به همین اطمیناني که مي دهد نیاز دارم…