دانلود رمان معشوقه رئیس از فاطمه صالحی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من مسیحم! یه مرد خشک که با هیچ احساسی بجز خشم و نفرت آشنا نیست! اما یه روز توی باندم به یه جاسوس بر میخورم! یه دختر ظریف و ترسو که زیادی برای جاسوسی از من تازه کاره، خواستم بکشمش… تاوان خیانت به مسیح همینه. اما با دیدنش وسوسه شدم تا اذیتش کنم، منصرفم کرد. عذابش دادم… اما تاوانش رو دادم…بالاخره منم تاوان کارهام رو دادم! من عاشق شدم…
لبام خشک شده بود… تشنه بودم… سرمو به دیوار تکیه دادم… چشمامو بستم… پنج دقیقه گذشت که صدای باز شدن در اومد… چشمامو باز کردم و به کسی که وارد اتاق شده بود نگاه کردم… چهرش آشنا بود… فکر کنم تو سازمان دیده بودمش… از همونایی که مسیح انداختشون بیرون… خودش تنها بود… همونجور که نزدیکم میشد با پوزخند گفت : به به برکه خانوم… معشوقه جناب مسیح… حالتون خوبه؟ زیاد اذیت نشدین که؟ با حرص گفتم: منو برای چی آوردین اینجا؟! مثلا میخواین چه غلطی کنین؟
مرده تک خنده ای کرد و گفت: خیلی واضحه چطور متوجه نشدی؟ قراره از تو استفاده کنیم تا به خواسته هامون برسیم… به زودی نمایش اصلی شروع میشه… بی صبرانه منتظر اومدن مسیح هستم… آخه بهش خبر دادم که بیاد… ولی انگار تو براش مهم نیستی چون خبری ازش نشده! بغضم گرفت و یاد اون حرف مسیح افتادم که گفته بود اگه دردسر درست کنی و برخلاف خواسته من پیش بری هر اتفاقی هم بیوفته برای نجاتت نمیام… سعی کردم چیزی بروز ندم…
تا اونجایی که می تونستم محکم گفتم: خب حالا که فهمیدین من برای مسیح هیچ اهمیت و ارزشی ندارم پس چجوری می خواین از من بر علیه مسیح استفاده کنین؟ یکم مکث کرد و گفت: بالاخره یه چیزی داری که انقدر برام محافظ میزاشت و حواسش بهت بود، یه چیزی داشتی که چند ماهه داری تو خونش زندگی می کنی… با این کارای مسیح گفتم حتما تا الان حامله هم شدی.! حرصم گرفته بود ولی سعی کردم خونسرد باشم و گفتم : اونا برای گذشتس… مسیح منو دوست نداره… می بینی که دنبالم هم نیومده، این چیو نشون میده…