دانلود رمان اینکا از شهره احیایی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستق
میگن پرستو هایی که جدا می شن و هوای آسمان بزرگتری رو دارند تنها می مونن حالا اگر تو مسیرشون عقاب تیزچنگالی کمین کرده باشه به نظرتون پرستو میتونه به دشت آسمونی که فکر میکنه رنگین تره برسه…نهال وهاویار دو تا پرستویی که سرنوشت بدجور ناجور هر دو سر راه هم قرار میده هاویاری که قراره مثل اسمش باشه و نهالی که خیلی شکننده به نظر میرسه ولی…
به آنی قیافهی نهال جدی شد، معلوم بود در حال سبک، سنگین کردن حرفهای او بود که ابروهایش درهم شدند، نگاهش از ابروهای کشیدهاش به مژههای تابدارش رسید، حالت چشمان خاله ملک را داشت، روی بینیاش چند تا خالِ ریز وجود داشت که مشخص بود که زیر لایهای از کرم مخفیاشان کرده، لب بالایش را جوید. تا به آنروز آنقدر دقیق صورتش را رصد نکرده بود. جرأت نداشت نگاهش را پایینتر سُر دهد. پیشانیاش چین افتاد، بطری را برداشت و لیوانش را پر آب کرد.
ذهنش را منحرف کرد و نگاهش را سمتِ بامبوهای بلند سوق داد که ردیف کنارهم قد کشیده بودند. از آنجایی که نشسته بودند خیابان شلوغ دیده میشد و عابرینی که از مقابل شیشه دودی کافه عبور میکردند. درِ چوبی کافه با صدای منگولهی آویزان هرچند دقیقه به صدا در میآمد. کلافه گردنش چرخید. سکوت نهال طولانی شده بود، انگار قرنی گذشته بود، باید میپرسید، طاقت کش آمدن بیشتر را نداشت: – جواب ندادی، نظرت چیه؟! چرتِ خیال نهال پاره شد که گیج نگاهش کرد.
صدایش را صاف کرد و گفت: -من! خب! برای آینده یه برنامهریزی دیگهای دارم. درون گوشهایش به جز صدای گرومپگرومپ قلبش، آوای کلام نهال پیچید. انعکاس نفس هایش بالا رفت و روی صوتش نشست: -تو برنامههات کارگری تو سالن مردمم بوده؟! پوزخندی از تعجب نهال زد.کمرش را به پشتی صندلی چسباند. نهال سکوتِ سنگینِ چندثانیهای بینشان را شکست: – من موقت اونجا موندم تا… تا یککم اوضاعم درست بشه. لبهای فشردهاش را نیش کشید و گفت: – از برنامههای رویاییت میشه حرف بزنی؟! لحنش شاکی بود…