دانلود رمان دل از سارا بانو با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
راستین که شب خسته از کار در شرکت به خانه می رفت ناگهان دختری جلوی ماشینش را می گیرد و ازش تقاضای کمک می کند تا از ازدواج اجباری که قرار انجام شود نجاتش دهد…
رایان به سمت آشپز خانه رفت لیوان هارا روی میز قرار داد، نگاهی به راستین انداخت که سرش را میان دست هایش گرفته بود فرصت را مناسب دید وقرص های روان گردان را داخل لیوان انداخت و حل کرد لیوان هارا در سینی گذاشت و به سمت حال رفت و سینی را روی میز عسلی گذاشت امیر به رایان اشاره کرد ورایان لیوانی را که برای راستین آماده کرده بود برداشت و رو به راستین گفت -راستین بیا بخور یه امشب رو کنار همیم راستین بی اینکه بداند چه نقشه ای برایش دارند لیوان را می گیرد و لاجرعه سر می کشد.
لبخند شیطانی روی لبای امیر می نشیند. نقشه اش داشت درست پیش می رفت راستین کم کم گیج می شود و دیگر اختیاری دست خود ندارد امیر بلند می شود و به سمت آیفون می رود و در را باز می کند. چند لحظه بعد لیلی به همراه دو مرد وارد خانه می شوند. لیلی نگاهی به راستین می اندازد و پوزخندی می زند. راستین تقریبا بیهوش شده بود و به زور چشم هایش را می توانست باز نگهدارد لیلی جلو می رود و کنار گوشش خم می شود و زمزمه وار شروع می کند: بهت گفته بودم تقاص پس میدی!
حالا ببین چطوری نابودت می کنم. روبه امیر می پرسد ‘کجاس؟ امیر پوزخندی می زند تو اتاقشه و به آن دو مرد می گوید برید زنشو بیارید! می خوام همین جا جفتشونو نابود کنم آن دو مرد به سمت اتاق میروند دستگیره را بالاو پایین می کنند و هانا هانای ترسیده ای که گوشه اتاق کز می کند آن دو مرد وقتی متوجه می شوند در قفل است می خواهند در را بشکنند. یک هول… دو هول… با سومین ضربه درِ اتاق باز می شود. هانا با دیدن آنها بیشتر در خود جمع می شود و با ترس شروع می کند به حرف زدن…