دانلود رمان سایه سوخته از samira1378 با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ماه چهره ی پدرم بودم. زیبای مادرم! و حسرت تمامی دختران فامیل… چه شد آن شب شوم که درظلمت بی رحم… و دردل تار یک شب! آن مرد از جنس سیاهی تمام افتخار دخترانه هایم را از من گرفت. چهر ه ام را سوزاند! با اسید در دست انش…!
تو بیداری و به زندگی سابق ات برگشتی، بازم زیبا شدی ولی این بار فهمیدی اون چیزایی که از دست دادی و اونایی که از دستت دادن زیاد مهم نبود.و باد آورده بود.و حالا به حکمت خدا می رسی. چرا دروغ بگویم با هر کلمه اش آرام شده بودم. پشت هر حرف و کلامش دنیای آرامش نهفته بود.او می دانست چگونه آرام می شوم. ایستادم و قدمی به سمت اش رفتم و گفتم و قدر چیزایی که بدست آوردمم خیلی مهمه مثل تو… از چیز ی که ناخواسته به زبان آوردم شرمم شد و فرزین لبخندی زد و گفت جوابت مثبته؟
نگاهی به سیما انداختم که قبلا موضوع را با پدرم مطرح کرده بود. و جواب مثبت را از هردویشان گرفته بود. آره با صدای نسبتا بلند گفتئ ممنونم لبخند آرامی زدم و چیزی نگفتم که سیما به طرفمان آمد و گفت خب دیگه دوتا فنچ عاشق رسم و رسومات رو فراموش نکنید. فرزین دست به سینه ایستاد و گفت من که جغد عاشقم به من می خوره فنچ باشم… درضمن رسم و رسومات رو تخم چشام خواهر زن جان! خندیدم وسیما گفت گفته باشم درسته سایه خواهرمه ولی از مردای زن ذلیل خوشم نمیاد.
فرزین صدایش را صاف کرد و گفت نه دیگه زن ذلیل نیستم. شاید ذلیل مرده باشم. سیما سری تکان داد و به همراه هم مسیر کوه را به پایین طی کردیم. از اینکه جواب مثبت به فرزین داده بودم. راضی بودم. چون می دانستم که می توانم به او همیشه تکیه کنم.او کسی است که در بدترین شرایط زندگیم مرا طرد نکرد. وعشق اش را نسبت به من در وجودش نکشت. خوشحالم از این حکمت خدا که او را سر راهم قرار داد.تا بتوانم با وجودش بار دیگر خوشبختی واقعی را پیداکنم. سوار ماشین شدیم و در سکوت به آهنگ زیبای والایار گوش دادیم…