دانلود رمان رقاص های شیطون از سکوت تلخ با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان راجب دو تا گروه ۵ نفرس… ۵ تا دختر… ۵ تا پسر… خب این ۱۰ نفر رقاصن، رقاصای ماهر و مشهور… این ۱۰ نفر مقابل هم قرار می گیرن یعنی رقیب همن… توی یه مسابقه که خیلیم حساسه … این مسابقه توی پاریس برگزار میشه… و خیلیم هیجان انگیزه… ما می خوایم بدونیم بلاخره بعد از ۵ دور مسابقه کدوم گروه میرن به فینال و برنده این مسابقات میشن…
از ماشین پیاده شدم و در رو محکم بستم و راه افتادم سمت خونه، چون پالتوم تو ماشین مونده بود و فقط یه پلیور تنم بود سردم شده بود، دستامو گذاشتم رو بازوهام و تند تر راه رفتم و به احمق بودن خودم لعنت فرستادم که چرا پالتومو برنداشتم. وقتی رسیدم خونه که قندیل بسته بودم زنگ رو زدم و منتظر شدم. ساناز جواب داد: بله؟ پوفی کردم و گفتم: درو باز کن منم درو باز کرد و وارد شدم درو پشت سرم بستم و با سرعت زیادي دویدم سمت خونه و پریدم تو واقعا بیرون سرد بود.
بچه ها با دیدنم شروع کردن به خندیدن خودمم خندم گرفته بود چون لپام و دماغم قرمز شده بود رو بهشون گفتم: قندیل بستم. رو به ساناز گفتم: میشه برام یه قهوه بیاري. لبخندي زد و گفت: البته عزیزم و بعدم رفت داخل آشپزخونه، رفتم کنار شومینه نشستم و رو به کیلا که کتاب می خوند گفتم: سلام کردن بلد نیستی؟ سرشو بلند کرد و گفت: ما که خداحافظی نکردیم که سلام بدم خندیدم و گفتم: خداحافظی کردیم عزیز جان یکم فکر کرد و گفت:آهان یادم اومد باشه عب نداره سلام خندیدم و سري براش تکون دادم.
خبري از سیمین و سوگل و مهدي نبود احتمالا تو اتاقشونن. سامان و سپده باهم حرف می زدن… امید مثل همیشه با گوشیش ور می رفت… دانیال تلویزیون تماشا می کرد اما خبري از شروین نبود احتمالا هنوز نیومده ساناز قهوه بدست اومد کنارم نشست و قهوه رو داد دستم لبخند قدر شناسانه اي زدم و گفتم: ممنونم عزیزم لبخندي تحویلم داد و بلند شد و کنار دانیال نشست و مشغول تلویزیون نگاه کردن شد. یه قلپ از قهومو خوردم و به فکر فرو رفتم… با صداي باز و بسته شدن در از فکر خارج شدم و برگشتم طرف در…