دانلود رمان باده از سحر69 با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
این رمان من در مورد دختری به اسم باده دختری مثل باده… مثل یه نسیمه… دختر قصه ما خیلی مهربون غرور نداره… ولی یکم لجباز… عاشقه… دیوانه وار عاشقه… عاشقه پسرعمش امیرعلی… امیرعلی خیلی خشک… سرد… مغرور… کنسل کنندس… ولی دختره قصه ما دوستش داره خیلی زیاد…
نشوندم رو تخت شونمو گرفت درازم کرد رو تخت دستامو گذاشتم رو سرم گفتم : شناسنامتو بهم بده امیر علی: باشه تو اروم باش الان بهت میدم نمی دونم کجا رفت سرم چشمامو بستم حضورشو کنارم حس کردم دستشو انداخت زیر سرم بلندم کرد گفت: باده بیا این شناسنامه منه. چشمامو باز کردم از دستش گرفتم خودشم هنوز کنارم بود شناسنامه باز کردم زدم صفحه دوم خدا کنه اون چیزی که تو فکرمه نباشه. نبود نبود وای خدای من یه لبخند تلخ نشست رو لبام خدایا شکرت.
امیرعلی شناسنامه ازم گرفت گفت: نمی خوای بگی چی شده دستامو گذاشتم رو سرم گفتم: اسمش نازنین اره. برگشتم دیدمش عصبی چنگ زد تو موهاش نگاشو ازم گرفت گفتم :زنگ زد پیغام گذاشت…. گفت: دلش برات تنگ شده… گفت: شب بری پیشش تو خونه خودش تنهاس… حالت تهوعم شدید شد. پا شدم دویدم طرف دستشویی درو بستم بالا اوردم همون یه ذره غذای هم که خورده بودم اوردم بالا. دور لبمو پاک کرد صورتمو اب زدم زدم از دستشوی بیرون. امیر علی با دیدنم از رو تخت بلند شد.
امد زیر بازومو گرفت: کمکم کرد خوابوندم رو تخت پتو هم کشید روم. خودشم نشست کنارم دستشو کشید رو موهام گفتم: میری پیشش. امیر علی : نه من هیچ وقت پامو تو خونه اون زن نذاشتمو نمی ذارم. باده حالت خوبه تا همه چی بهت بگم من: اره بگو. امیر: باده این چیزی که بهت میگم فقط بین خودمو خودت می مونه به هیچ کس نمیگی قول؟ سرمو تکون دادم. امیر دراز شد کنارم سرمو گذاشت رو سینش دستشو کشید رو موهام شروع کرد گفت: باده بابا سالار من نمرده… کشتنش اون تصادف عمدی بوده…