دانلود کتاب شکارچی بزرگ از dmomayez با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یک دختر فراری خسته از زندگی تنها باخاطراتی شیرین از گذشته وپسری که عاشقش بود وارد یک بازی خطرناک می شود او چیزی را نباید می شنیده است ولی الان شنیده است پس یاباید کشته شود یا….
درمیان برف ها کناراتشی کم رمق نشسته و چشمانش رابسته بود دانه های سفید برف از اسمان به ارامی برروی او فرود می امد کاپشنی مشکی به تن داشت که کلاه خزدارش را روی سرش کشیده بود و این رنگ مشکی او را در میان برف ها کاملا متمایز می کرد.گرگ بزرگ خاکستری رنگی خون الود درحالی که یک پایش می لنگید و از آن خون برروی زمین برفی می ریخت به ارامی قدم برمی داشت با دیدن مرد دندان های تیزش رابه نمایش گذاشت. چشمان زردش پر از و خشونت و سهوت خون بود.
گرگ به سمت مرد حرکت کرد قصد داشت دندان های تیزش را در گردن این انسان فرو ببرد به مرد نزدیک شد مرد همچنان بدون حرکت نشسته بود گرگ قصد داشت که به اوحمله کند ناگهان مرد چشمانش را گشود گرگ خشکش زد. چشمان مرد برخلاف هرانسان دیگری رنگ زرد داشت درست همرنگ چشمان گرگ بود. مرد درون ذهنش گفت -چی شد مگه نمی خواستی به من حمله کنی و دندون هات رو در گردن مرد فروکنی. مرد و گرگ هر دو به چشمان هم زل زده بودند مرد گفت: -پات هم که زخمی شده.
از جایش بلند شد بدون انکه نگاهش را ازچشمان گرگ بگیرد کنارگرگ نشست گرگ زل زده بود به چشمان زرد مرد. مرد درون ذهنش گفت -پس ادم ها بهت حمله کردند و گله ات رو نابود کردند. گرگ دندان های اغشته به خونش را نشان داد و غرشی کرد. مرد لبخندی زد و گفت: -خوبه که انتقامتو گرفتی و دستس برپشت گرگ کشید و او را نوازش کرد. سپس از داخل کوله اش باند و پمادی را بیرون اورد و گفت -بگذار درمانش کنم خم شد و پماد را بر روی ضخم مالید و گرگ غرش می کرد ولی…