دانلود کتاب برج زهرمار و دختر شیطون بلا (دو جلدی) از کیانا بهمن زاد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همیشه با خودم فکر میکنم چرا یه شب گردن این پسره بیشعورو محکم با این دستام نمیگیرم تا خفش کنم از شرش خلاص بشم ولی هربار که فکر میکنم کنارش چه قدر کیف میکنم از تصمیمم پشیمون میشم یکهو از روی تخت جستی میزنم یه جرقه بزرگ توی سرم زده شده بود. _وایسا ببینم چرا که نه؟ یه طوری این کارو میکنم که نمیره فقط زجر بکشه یا اصلا میتونم بدتر مثلا…. خنده مرموزانه ای کردم و با تخسی گفتم: آقا آرسام بچرخ تا بچرخیم لاستیک ماشین خوشگل منو پنچر میکنی؟دارم برات. با هیجان پتوی رو تختمو کنار زدم و برای عملی کردن نقشم راهی شدم و…
برای آخرین بار خودمو توی آیینه نگاه می کنم. پسری قد بلند با موه ای مشکی که به راحتی حالت می گرفتن چشمای آبی پررنگ خیره کننده بامژه های نسبتا بلند مشکی هیکلی پر و ورزشکاری که برای به دست آوردنش تلاش زیادی کرده بودم. به خودم نگاه می کنم خیلی وقت بود خوده واقعیمو فراموش کرده بودمو توی این شخصیت فرو رفته بودم. دیگه چیزی از اون آرسام نه سال پیش باقی نمونده بود کل اون ارسام مرده بود و ارسام دیگه ای به جاش متولد شده بود.
شهرت و مقام و جایگاهمو اضافه کنم ثروتم خیلی بالاتر از قبل رفته بود. غرورم جای شیطنتام جدی بودنم جای مزه پرونی هام و سرد و خشک بودنم جای محبت کردن به
اطرافیانم نشسته بود و مبانی تمامیه این اتفاقات دختری بود به اسم آرمیتا. حتی با فکر کردن بهش و به یاد اوردنه یاد و اسم کثیفش حالم بد میشد اما چاره چی بود جزئی از خاطرات گذشته ام بود. با خیانتی که بهم کرد باعث شد که اعتمادم نسبت به همه دخترها شکسته بشه و از همشون متنفر بشم.
این حس تنفرم با دیدنه دخترهایی که اطرافمن و سعی دارن باهام باشن یا آویزونن افزون و افزون تر میشه. من در خانواده ثروتمندی متولد شده بودم بیست سالم بود که توی یک مهمونی با آرمیتا دختری که زیبایی خیره کننده ای داشت آشنا شدم مثل خودم بود سنگین بود و سبک وارانه رفتار نمی کرد از یه خانواده پولدار بود و از همه مهمتر غرورش پرستیدنی بود دختری آویزون نبود اما طرز پوشش و حتی آرایش کردنش مثل بقیه دخترهای اطرافم بود…