دانلود کتاب خانم مدیر عامل از س.سپهر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
فکر کردی همه اینا نمایشه؟! نه جونم… تمامش واقعیته، حقیقت محضه، حالا بهت ثابت میکنم کی راست میگه! حالا مشخص میشه که کی بهتره؟ این رقابته یا جنگ؟ این غروره یا چاپلوسی؟ بهتره بدونی که من میبرم، تو هنوز تیتیش مامانی و لوسی!
چیکار میکنی؟… هنوز درگیر اونی مزدک؟ مزدک: بابا دارم این لامصبو می تکونمش… ناسلامتی سوغات عمه خوشگله ست. -اَه… توأم با اون عمه ت! مزدک: خفه بمیر… عمه به این نایسی… مدونا جلوش لنگ میندازه. زدم زیر خنده و گفتم: -آره… با اون قیافه ی انترش! مزدک: به عمه ی من توهین کنی، انگار به فیض بن بنت ناصر توهین کردیا!
جفتمون خندیدیم و نواب رو دیدم که داره آروم و با ناز میاد سمت ما. -به به خانم نواب … خوش آمدید. نواب: شماها هنوز از گِیت خارج نشدین؟ مزدک: چرا بابا… یه چایی هم زدیم تو رگ! من آروم خندیدم و نواب با لبخندی بر لب گفت: هنوز که مزه میریزی آقای مهدوی! -این داره میتکونه! چشمای نواب چهار تا شد و گفت: -میتکونه؟… چی رو میتکونه؟ -سوغات عمه خوشگله شو. مزدک: هوی… درست حرف بزن.
-من چیکاره ام؟ … خودت میگی! مزدک: من یه چی گفتم. تو چرا باور کردی؟ نواب: خُب حالا هرچی هست… زود عجله کنید. آقای رئیس منتظرمونه. -میخواد بدونه من موفق تر بودم یا نسیم؟ نواب اخمی کرد و گفت: -خانم ندامت! -به حق که فامیلی ایشون شایسته شه. مزدک: بله بله… کاملا صحیح می فرمایند ایشون. نواب ایشی گفت و رفت. مزدک: تو چرا سر به سرش میذاری؟… کرم داریا!