دانلود کتاب روی زانوهاش از جنیکا اسنو با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ویکتور مردی مغرور و متکبر، سخت گیر و مطالبه گر و ثروتمند، رئیس کارینا بود. اون میدونست که هرگز چیزی بین اونا وجود نخواهد داشت هیچ وقت امکان نداشت. این اشتباه بود ممنوع و بر خلاف قوانین ویکتور وقتی میخواست چیزی رو به دست بیاره، بی رحم میشد. اون هرگز مجبور نشده بود تلاش کنه تا یه زن رو بدست بیاره چون که زن ها همیشه خواهانش بودن تا اینکه کارینا رو دید…
کارینا احساس اشتباه و بدی می کرد که اون رو توی این روش می خواست و اگرچه هرگز این حس رو نشون نمی داد یا بهش عمل نمی کرد اما باز هم کمی تحقیر آمیز بود و حتی سن بالا تر اون رو جذب می کرد باعث میشد تا تحریک و برانگیخته بشه و کارینا رو مجبور می کرد تا توسط اون «تعلیم و آموزش» داده بشه. در مقایسه خودش که توی بیست و پنج سالگی بود و اون که توی چهل سالگیش بود،
به نظر می رسید این رابطه تابو و خط قرمز و ممنوعه و اگه حتی در واقع فرصتی برای اونها وجود داشته باشه این رابطه برای دیگران پیچیده و عجیب بود، اما کارینا می دونست که این اتقاق هرگز رخ نخواهد افتاد. کارینا در مقایسه با زن هایی که می دونست در اطراف اون هستن و اون رو احاطه کردن، تا اونجایی که پیش می رفت خودش رو «شلخته» صدا میزد و مطمئنا شانسش با اون به اندازه
صفر و هیچ هم نبود. نه، در مقایسه با مدل هایی که اون می دونست ویکتور باهاشون قرار میذاره، سایز و قاب بدنیش شانزده کیلو نسبت به اونها اضافه وزن داشت. کارینا با بالا بردن عینک خودش از روی پل دماغش سعی کرد که یه جورایی تاثیر گذار باشه و اون تحت تأثیر ویکتور قرار نگیره، ولی به طور صادقانه نمی دونست که اصلا ویکتور دقیقا به شکل و ظاهرش نگاه و دقت کرده یا نه….