دانلود کتاب سقف کاغذی از بهارگل با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
روایتگر آدم هایی که هرکدام در گذشته خودشون رو جا گذاشتن و برای پیداکردن قلب و روحشون دست به هرکاری می زنند. از دختر پرآوازه ای که با یک گذشته نامعلوم هشت سال به بدنامی معروف شده و به خاطره همین گذشته تلخ روز عقدش مجبور به فرار میشه، از گذشته مردی خوش نام و سرشناس که برای جبران اشتباهاتش دست به هرکاری میزنه. تا آدم هایی رو به تصویر میکشه که سر زندگی قمار می کنند…
پشت میز تک نفره تریا نشست. با اضافه کردن یک صندلی دیگه کنارش نشستم و منتظر بهش چشم دوختم. _میگم ولی قول بده فکرت و درگیر نکنی. جلوی خندم رو گرفتم، فکر کرده بود من هم مثل خودشم که با این چیزها فکرم درگیر بشه. سرم رو تکان دادم و به پشتی صندلی تکیه زدم. همین طور که با بالا و پایین کردن دستش النگوهاش صدا می داد با هیجان گفت: _الناز بچه هارو سه روز دعوت کرده ویلا شون تو شمال…
چه پسر چه دختر مثل اینکه پدر ومادرش یک هفته نیستند… اینم یک جشن و دورهمی ترتیب داده با گروهشون… خودشم با اون پسره اصفهانی تازه وارده میره… میگن به خاطر همین پسره، این مهمونی رو گرفته.! بدون گرفتن نفس تندتند حرف میزد و از کارهایی که قرار بود انجام بدن می گفت. واقعا دوست داشتم من هم بدون دغدغه ای برای چند لحظه مثل اون ها خوش باشم. _ایدا یک نفس بگیری بد نیست.
_نمیدونی چقدر دوست دارم این پسره امیر سالار رو ببینم. _امیر سالار؟ _همین تازه وارده که می خواد باهاشون بره… تازه دو هفته که کلاسارو میاد ولی تو دل همه جا باز کرده. شانه ای بالا دادم. بی تفاوت دست هام رو به هم گره زده به جلو خم شدم. _خیلی وقته فهمیدم اگر کسی واقعا بخواد با کسی دوست باشه نیاز به بهانه نداره. من و توام تا زمانی که از خودمون فراری هستیم جایی برامون نیست. ما هیچ وقت مثل اونا نیستیم…