دانلود کتاب فصل پژمردن از لیلی تکلیمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقی
عبور نسیم دل انگیز بلوغ و نوجوانی می تواند گیسوی دخترکان را به بازی بگیرد و لبخند بر لب هایشان بنشاند، اما برای من شروع سرگردانی درمیان انبوهی از غم های ناگفتنی بود… گذرگاه نوجوانی از یک سو برایم لبریز از حسرت کودکی بود و از سوی دیگر وحشت از آینده ای مبهم که جوانی اش نامند…
صدای زمزمه ای از کوچه می آمد، عجیب نبود اگر در این محله ی کوچک قدیمی گاهی یکی به سرش بزند و آوازی بخواند یا سوت زنان عبور کند ولی من این صدا را میشناختم… اولین بار سر راه مدرسه دیدمش. تازه به کوچه ی ما اسباب کشی کرده بودند، تقریبا رو به روی خانه ی ما بود. خودش بود و مادر میان سالش. رسم نبود که بین پسر و دخترها سلامی رد و بدل شود حتی اگر همسایه ی نزدیک باشند،
ولی او به من سلام کرد. نمیدانم شرم دخترانه بود یا ترس از حرف مردم که دلم در سینه فرو ریخت و زیرلب جوابش را دادم و راهم را به سوی مدرسه کشیدم. ساعت مدرسه ی من با ساعتی که او سرکار می رفت یکی بود، تقریبا هرروز ساعت هفت صبح اتفاقی همدیگر را می دیدیم مگر این که یکی مان خواب میماند یا به هر دلیلی دیرتر از خانه بیرون می آمد. راهمان در حد همان سه چهار قدم مشترک بود و بعد
من وارد کوچه ی سمت چپ میشدم و او مستقیم می رفت. تا محل کارش که مکانیکی سر کوچه بود. جوری شد که اگر یک روز نمی دیدمش بی اختیار احساس دلتنگی می کردم و دوست داشتم باشد… از او و سلام های کوتاه و مؤدبانه اش آرامش عجیبی می گرفتم، تعلق خاطر ظریفی یافته بودم به آن تیپ ساده و پایین شهری اش، موهایی که به بالا شانه می کرد و پشت گردنش را کمی فر می داد…