دانلود کتاب جاده سنتو از فاطمه محمودی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نبات دانشجوی روانشناسی هست که برای پایان نامه اش باید با شهریار جلسات روان کاوی داشته باشه؛ شهریاری که شخصیت مبهم و نهفته ای داره و همه ی درها رو به روی نبات بسته. همه چیز آروم پیش میره تا این که شهریار شروع به دادن پیشنهاد های عجیبی به نبات میشه و….
کلید رو توی قفل می چرخونم و داخل میرم؛ چراغ روشن آشپرخونه نشون میده که بابا بیداره و منتظرم توی آشپرخونه نشسته. کیف و پرونده ها رو روی مبل می ذارم و با قدم های سبک به سمتش می رم. پشت میز چهار نفره نشسته و مشغول خوندن چیزی توی گوشیشه. -سلام؛ چرا نخوابیدید؟! -سرش رو بلند میکنه و با دیدن من لب هاش از هم کشیده میشن، این روزها موهای کنار سرش زیادی سفید شدن. -سلام باباجان؛ خسته نباشی. ظهر بعد از این که از مدرسه اومدم خوابیدم،
گفتم بیدار بمونم یکم باهم صحبت کنیم. لبخندی میزنم و همون طور که پشت میز می نشینم، مقنعه ام رو بیرون میکشم. شما هم خسته نباشید. دست می برم و بدون هیچ رودربایسی لیوان چایش رو برمی دارم؛ یدونه قند هم قندون برمی دارم و منتظر می مونم که چای سرد بشه. -چه خبر؟ کارها چطور پیش میره؟ همون طور که به یه نقطه ی نامعلوم حول و حوش لیوان چای نگاه می کنم، سری تکون میدم. – کدوم کار؟ کار های پایان نامه ام یا کار توی مغازه؟ -پایان نامه رو میگم.
لب هام بی اختیار آویزون میشه و نگاهم رو به صورتش میدم ؛ به جز اون چروک های دور چشم و اون دو تا خط خنده اش، خیلی جوون به نظر میرسه. -افتضاح! اصلا حرف نمی زنه؛ با استاد سپهری حرف زدم که یه بیمار دیگه برام در نظر بگیره و اصلا به روی خودش نمیاره. منم با این یارو هچ حال نمی کنم پدر لبخندی می زنه و با بغل گرفتن دست هاش به پشتی صندلی تکیه میده. – تقریبی هم نمی دونی مشکلش چیه؟! سر بالا می اندازم و قند توی دستم رو، روی میز رها میکنم…