دانلود کتاب شاهان دختر دردانه از افسانه نیک پور با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختر جوانی به نام شاهان پس از مرگ مادرش در آمریکا، بعد از سال ها به ایران برمی گردد به امید یافتن پدربزرگی که در سال های دور، دختر خود را از خانواده طرد کرده است. در این میان با مرد جوانی آشنا می شود که به ازدواجی پرشور می انجامد ولی در مراسم ازدواج ناگهان دختر دیگری پیدا می شود که ادعا می کند شاهان واقعی است…
شاهان که هنوز نفسش سر جا نیامده بود با تردید دکمه پایین آورنده شیشه ماشین را کمی فشرد و با لبخندی لرزان به مرد جوان نگاه کرد. خوابت برده بود ؟! نه… آره… فقط یه لحظه! برای همون یه لحظه هم یه عمر جونتو مدیون منی! وقتی مرد جوان خندید شاهان فکر کرد: «آدم خوبیه … می تونم ازش کمک بخوام، باید ازش کمک بخوام.» -ولی هنوز دودل بود. مرد که حالا یک دستش را روی سقف ماشین گذاشته و دست دیگرش در جیب شلوار جین خاکستری رنگش بود.
با همان لبخند دوستانه ادامه داد: رنگت حسابی پریده… توی ماشین آب خوردن یا خوراکی دیگه ای نداری؟ شاهان بطری آب معدنی نیمه خالی اش را از زیر نقشه راه و از روی صندلی کناری برداشت و گفت: آب داغ دارم! ـ اونو بذار کنار… یه دقیقه صبر کن. و با گفتن این حرف سمت اتومبیل خودش رفت. شاهان به رفتن مرد جوان نگاه می کرد. برای لحظه ای از سرش گذشت همان لحظه پایش را روی پدال گاز بفشارد و هرچه سریع تر از مرد غریبه دور شود، ماشین هنوز روشن بود؛
اما نتوانست. چاره ای نداشت جز این که روی لبخند ناجی اش حساب کند! ماشین را خاموش کرد. مرد غریبه از داخل یخچال کوچک ماشین، بطری آب معدنی دربسته ای بیرون آورد و دوباره به طرف شاهان برگشت. شاهان برای گرفتن بطری آب که بدنه عرق کرده اش عطشش را بیدار کرده بود ناچار شد اندکی بیشتر شیشه بیاور. مرد خندید و نگاهی به جاده ای انداخت که پشت سر گذاشته بودند. صبر کرد شاهان جرعه ای آب نوشید و بعد گفت: مطمئنی راه رو درست رو میری یا گم شدی؟…