دانلود کتاب نخ سرخ سرنوشت از آنید با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
-دوسش داری! مردمک های ساواش آرام بالا آمد و به او نگاه کرد. بدون هیچ فکری هر حرفی که از دلش گذشت را به زبان آورد. -بعضیا رو دیدی، بی دلیل برات مهمن؟ حتی توی ذهنتم نمیتونی نسبت خاصی بهشون بدی. نمیتونی بگی مثل خواهرمه، دوستمه، عشقمه. نه! هیچ کدوم! فقط مثل کسیه که میخوای برای همیشه تو زندگیت بمونه. صورتش مانند کسی بود که کشتی اش در حال غرق شدن است؛ و او تنها ایستاده و به ماه خیره است…
دخترک دستان زن را رها کرد و به سمت دوست شیطان و دردسر سازش دویید. صدای جیغ های از سر دلتنگی شان که نام هم را صدا می زدند در حیاط پرورشگاه پیچیده بود و همه به سمتشان برگشته و با تعجب نگاهشان می کردند. ساواش با خوشحالی خندید؛ دو قدم بلند را طی کرد و یامور را محکم در آغوشش فشرد. حس می کرد از ارتفاعی بلند سقوط کرده که این چنین نبضش پر تپش می زد وهیجان بدنش را پر کرده بود. یامور دستان کوچکش را دور گردن او پیچید
و با شادی گفت: ـ انقد ایکی گلیه کیدم آویدنم پیشت. (انقدر الکی گریه کردم آوردنم پیشت) ساواش با لذت خندید و بیشتر فشارش داد. ـخوبه باز گریه کردی خپلو. من هرچی تلاش کردم فیلم بیام نشد. خانوم اسعدی و والدین که بهشان رسیده بودند با تاسف خنده نگاهشان می کردند. امان از این دو نفر که در نبود هم جانشان رفته بود ولی به زبانش نمی آوردند تا خدایی نکرده غرورشان خدشه دار نشود. دخترک انقدر بی قراری کرده و وسایل را شکانده بود که
خانواده جدیدش از نگهداری او عاجز مانده و دلشان نیامده بود او را از دوستش جدا کنند. ـ هی، با توام، ساواش؟ با شنیدن صدای اعتراض آمیزش افکارم پر کشید و با گیجی به او نگاه کردم. به دیوار تکیه داده بود و با دقت خیره شده بود به من. ـ خب فکر کنم رسیدیم من برم. باز هم در سکوت نگاهم کرد، نمی خواستم به روی خودم بیاورم چیکار کردم. خوشبختانه اوهم پیگیر ماجرا نشد و بدون اینکه نگاهم کند به سمت ساختمان خودشان حرکت کرد. به مسیر رفتنش خیره شدم…