دانلود کتاب خانه خانم بزرگ از زهرا عبدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ویدا، دختری شیطون و صد البته مرموز است، در تمام خاندان فامیلی او را دختری شرور و گستاخ می شناسند، یکی از روزها، پدر ویدا بدبیاری به بار می آورد که تنها راه چاره و تنها راه حل سفری به سرزمینی دور است، که با همکاری فردی از خانواده همسرش مشکل او حل شود، در این بین ویدا خود مشتاق رفتن به این سفر می شود، که مادر و پدرش در کمال تعجب و حیرت زدگی دخترک، مانع رفتن ویدا به این سفر می شوند و او را به دست خانم بزرگ می سپارند و…
آرام لقمه می گرفتم و می خوردم ،وسط خوردن صبحانه ام بودم که یادم رفت که سر نونم کمی مربا بزنم، نگاه ظرف کوچک کردم که قاشقی در آن نبود خوب که چی! همانطور بی کلاس نونم را کردم داخل آن طرف کوچک و برداشتم و خوردم ،تازه لقمه ام را قورت داده بودم که سرم را بالا انداختم نیم نگاهی به دوستداران حاضر کردم. خانم بزرگ با اخم نگاهم می کرد ولی کیارش با چشمانی خندان! پوف… من هم که دیدم اوضاع کمی خیط است
لبخندی زدم و گفتم: خیلی صبحانه ای اشتها آوری.خانم بزرگ بی توجه به حرف من بلند داد زد: تینا!!! تینا هم سریع آمد سر میز صبحانه و گفت :بله خانم؟ خانم بزرگ من را نگاه کرد و خطاب به تینا گفت :برای این ظرف کوچیک یک قاشق کوچیک بیار لازمه. اوه اوه چه خانم بزرگ خشن شده! من که دیگر چشمم از اخلاق دوگانه سوز خانم بزرگ آب نمی خورد. از بس که بداخلاق است… تینا با قاشق آمد سمتمان و قاشق راگذاشت کنار آن طرف کوچیک.
بیا همین هم بی کلاسی تو را ثابت کرد… هیچ که من شانس ندارم حالا ببین… کیارش: دیشب ازت سن و سالت و پرسیدم و حالا تو خودت گفتی حدس بزن و من هم حدس زدم و یک هو اصلا نفهمیدم برای چی ناراحت شدی و رفتی؟ از دیشب تا الان چقدر باهم خودمان شده بودیم مانند دوتا دوست! عجیب که مانند هم هستیم البته من کمی بدتر از او هستم. دست به سینه گفتم: جرعت داری باز بگو من ۱۴سالمه! کیارش وا مانده گفت: اشتباه گفتم؟