دانلود کتاب روح انگیز از فاطمه درخشانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
محبوبه دختر روستایی شر و شیطانی است که در جایی دور افتاده زندگی می کند، او برخلاف خانواده و فرهنگ سنتی که دارد بشدت بلند پرواز، مغرور و اعتماد به نفس کاذبی دارد. جوری که همه او را به عنوان گاو پیشانی سفید روستایشان می شناسند و هیچ مردی حاضر نیست با او ازدواج کند. دست بر قضا سرنوشت، یک جوان امروزی، به نام بهروز را سر راهش قرار می دهد، که او هم هدفی جز سو استفاده از محبوبه ندارد و بعد از مدتی…
همیشه خدا از اینکه تشت لباسی و سبد ظرفی رو روی سرم بذارم متنفر بودم، احساس می کردم همه یه جور دیگه بهم نگاه میکنن و دلشون برای اون همه زیبایی و ظرافتم که مجبورم، مثل بقیه زن های بدرد نخور روستا می سوزه حمالی کنم. دیگه جونی توی تنم نمونده بود، نزدیک خونه که رسیدم، طشت روی سرم رو زمین گذاشتم و با کف دست محکم چندین بار کشیدم روی لبم تا ماتیکم پاک بشه کارم که تموم شد، لچکی روکه دور کمرم بسته بودم باز
کردم و سرم کردم و گره اش رو زیر گردنم محکم کردم و با پام در چوبی پوسیده ی حیاط رو هل دادم و رفتم تو، اقام روی پشت بوم طویله بود و داشت جاهای روکه چکه کرده بودن درست می کرد، از شانس گندم متوجه من شد و لبش رو به همراه سبیل کلفت جو گندمی اش زیر دندونش کشید و با حرص گفت: -خبرت باز که چکمه قرمز پوشیدی؟ توی نکبت همین جوریش گاو پیشونی سفید هستی، دیگه احتیاج به رنگ قرمز پوشیدن نداری.
اصلا حواسم به چکمه ام نبود، مواقعی که اقام خونه بود اصلا چکمه قرمزم رو نمی پوشیدم و بدبختانه امروز هم از اون روزهای بود که به خاطر بارون دیشب بیکار بود و خونه نشین، توی دلم خودمو به دلیل اون بی دقتی لعنت کردم و بدون اینکه حرفی بزنم خودم رو خجالت زده گرفتم و رفتم توی خونه، ننه جون (ننه اقام) سفره صبحونه جلوش بود و داشت طبق معمول نون خالی سق میزد، با دیدن اون سفره خالی آه بلندی کشیدم و زیر لب گفتم…