دانلود کتاب مسجون از ص_مرادی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یاس ادیب برای جلوگیری از فاش نشدن بزرگترین راز زندگیاش تن به یک ازدواج اجباری با پاشا زرین میدهد که در نخستین شب زندگی مشترکشان شاهد رفتارها عجیبتری از پاشا میشود! در واقع به نظر میرسد پاشا زرین از آزار دادن زنها لذت میبرد!
آی سی یو همان خلاء و حالتی را داشت که آرزومندش بودم . از لحظه ای که مورفین تزریق کردند و همه چیز در هاله ی ابهام دفن شد تجربه ی مرگ هم آسان تر به نظر می رسید ! غرق افکارم بودم که صدایم زدند و گفتند باید سمت راست قفسه ام را برای وارد کردن لوله ای که باعث تخلیه ی خون های جمع شده داخل ریه ام می شود را بشکافند، نیمه هوشیار بودم و بی حس! نفهمیدم کی و چگونه آن لوله را در حفره ای که نزدیک سینه ی طرف راست بدنم
ایجاد کردند، فرستادند. ولی دفعه ی بعد که گیج چشم باز کردم مامان با لباس های مخصوصی که به تن داشت بالای سرم ایستاده بود و من اندکی هوشیار بودم. ترسیدم ؛ دیگر می دانستم از عالم مرگ فاصله گرفته ام و زنده می مانم، اما احتمالا تا آخر عمر فلج می شدم. ماسک اکسیژن را پایین آوردم و برخلاف مامان که بی صدا گریه می کرد من دیگر اشکی از چشمانم فرو نمی چکید. _اگه نتونم دیگه راه برم؟ لب گزید: خوب می شی دخترم.
شک داشتم، نگاه بارانی مامان می گفت او نیز به حرف خود شک دارد. بی اختیار پرسیدم: بابا کجاست!صدایم گرفته و خش افتاده بود. روی سرم را نوازش کرد و گریان جواب داد: میاد ! ماسک را بالا آوردم، نفس گرفتم و دوباره کنار راندم: از کجا فهمیدی؟ اخم کرد،دست کشید روی چشمانش و به خوبی منظورم را متوجه شد. حين تنظيم ماسک اکسیژنم گفت: _منو فربد اومدیم در خونتون هر چقدر در زدیم کسی در و باز نکرد ! بابات به پاشا زنگ زد….