دانلود کتاب یک قدم تا عشق از اعظم طهماسبی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان درباره ی دختری مغرور و دانشجوی دانشگاه پزشکی تهران به اسم فرنازه که با غرورش قلب همه ی کسایی که عاشقش میشن رو میشکنه تا اینکه عاشق باربد که اون هم مثل خودش مغروره و غرورش رو به خاطر باربد میشکنه اما باربد از شکسته شدن غرور او لذت میبره و…
منزل عمه ملوک قدم برداشت.لحظاتی بعد از توی آینه اتو مبیل، شایان را دیدم که از منزل بیرون آمدو سرگرم گفت و گو با فواد شد، زمان همینطور به کندی می گذشت و فواد هنوز در حال صحبت کردن با شایان بود. در حالی که از ته دل حرص می خوردم با حالتی عصبی گفتم: اه… فواد چقدر وراجه مثلا رفته بود که فورا برگرده اما انگار که یادش رفته من تو ماشین نشستم.انتظار او را می کشم.
بار دیگر با حرص نیم نگاهی به از توی آینه به او انداختم، خوشبختانه اینبار دیدم که فواد دستش را برای خداحافظی جلو برد و با شایان خداحافظی کرد اما همان لحظه شایان برای لحظه ای به طرف ماشین برگشت و با دیدن من در گوش فواد چیزی گفت و بعد هم با گام هایی آرام به طرف من آمد. با این فکر که او مرا دیده چاره ای جز این نبود که پیاده شوم و با او خوش و بش کنم، از ماشین پیاده شدم،
به او سلام کردم و حالش را پرسیدم شایان نگاه خاصی بهم انداخت و سپس رویش را به طرف فواد برگرداند و با طعنه گفت: فواد جان چرا نگفتی که فرناز هم همراهته؟ فواد نگاهی با حرص بهم انداخت و بعد رو به شایان گفت: شایان جان چی بگم فرنازه دیگه خودت که بهتر می شناسیش شایان پوزخندی به فواد زد و باز نگاهش را به طرف من چرخاند و گفت: فرناز خانم ما هیچ، اما حداقل به خاطر عمتون افتخار می دادید…