دانلود کتاب اوتاکو از پردیس نیککام با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آهوا دختر جوانی است که با عنوان لیدر یک تیم برای بازی همیشه حاضر است. اعضای بینام و نشان تیم همراه او ناخواسته گرفتار مشکلات یکدیگر میشوند. تضاد ادیان آنها برای جامعه اگر چه ناخوشایند است و برخورد های اشتباهی در پیش دارد. اما همه آنها زیر سایه هویت های دیگری زندگی میکنند و نیمه واقعی خود را از مردم پنهان میکنند. با جبر یک تصادف بر حسب اتفاق آروکو مرد جوانی است که حکم بازی را تغییر داده و ناخواسته مسیر زندگی گروه اوتاکو عوض میشود اما این همهی داستان نیست…
فضای کلوپ برخلاف همیشه خیلی ساکت و نورانی بود. معلوم بود مهمان تازه و سخت گیر قوانینش با خشایار متفاوت است. چون اگر میدان دست او بود الان این کلوپ تاریک بود و صدای موسیقی متالش گوش ها را به زنگ می انداخت ! سلامی به پاشا دادم و در جواب مشت جمع شده اش، مشت خودم را به مشتش زدم. _خوش آمدی بانو! لبخند محوی زدم و از کنارش رد شدم. اسما مکث کرد و گرم حرف زدن با پاشا شد. بی تفاوت جلو رفتم
و حینی که موهای جدیدم را پنجه می کشیدم که روی شانه هایم مرتب باشد. کلاهم را عقب زدم و مستقیم به سمت اتاق بازی قدم تند کردم. بی مقدمه دستگیره در را پایین کشیدم و وارد شدم. هنوز سه دقیقه مانده بود به هفت؛ زکریا شماتت بار نگاهی نثارم کرد و گفت: _خوش اومدی آهوا بیا جلو همه حاضرن. خشایار خط و نشانی با نگاهش برایم کشید. انگار ورود ناگهانی ام ناراحتشان کرده بود. نکند انتظار داشتند در بزنم؟! ساعتم را روی مچ دستم
چرخاندم و صندلی خالی کنار خشایار را پر کردم. از اعضای تیم ما فقط خشایار حضور داشت و مهرنگار؛ زکریا که ناظری بیطرف بود مثل همیشه، مهرنگار کنار میز ایستاده بود و منتظر دستور شروع بود.یک صندلی هنوز خالی بود.اما دو نفر تیم مقابل را نمیشناختم. هر دو مرد بودند! به ریخت کج و معوج هیچکدام نمی خورد که مارشال باشند. سرم را سمت خشایار کج کردم و با حرص غریدم: عالیجناب تشریف نیاوردن هنوز؟ بعد زکریا چشاشو واسه من کج میکنه!