دانلود کتاب مانکن نابودگر از مریم بهاور با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سرگرد اینترپل سام نیکنام ملقب به آلفاباس، مردی استثنایی و مشهور کسی هست که به دنبال گذشته رازآلودش کمر به قتل پونزده شخص میبندند، سام به دنبال تلخترین حقیقت زندگیش شمشیر دولبهای به دست گرفته و به رسم ویرانی، نابودگر متظاهر شده و با مخفی شدن تو نقاب فداکاری، انتقامِ قضاوتهای بیرحمانه اطرافیانش را میگیرد، او در گذشته غرق میشود، تا اینکه از…
رخــشا# با صدای مهسا از خواب پریدم. صبح شده و از پنجره نور آفتاب زده بود تو صورتم! مهسا در حالی که آرنجمو می کشید تا بلندم کنه خیلی آروم با خنده گفت: – دختر بلند شو میخوام روزتو با دیدن یه صحنه داغ شروع کنی! دستمو مالیدم به چشامو خواب آلود گفتم: – صحنه؟دیوونه شدی؟؟! این وقت صبح صحنه چیه آخه؟ دستمو کشید و باهم پاورچین پاورچین رفتیم سمت در. انگشت سبابه اشو گذاشت رو دهنش یعنی هیس. و آروم منو برد جلو در.
شاکی برگشتم طرفش: اول صبحی اومدی راه پله و آسانسور نشونم میدی؟؟ دستشو گرفت جلو دهنمو و آروم به پایین اشاره کرد. رد انگشتاشو زدم. اوووه اینا چرا اینجان؟؟ خندم گرفت. دوتایی تشکاشون و پهن کرده بودن تو چهارچوب در و همونجا با حالت بامزه خواب بودن! یکی از پسرا در حالی که بالش زیر سر اون یکی رو لای پاهاش گذاشته بود کل پتوش رو بالاتنش گرفته بود و پاهاش کلا از پتو بیرون گذاشته بود. اون یکی هم رو پهلو
چپش پتویی که تو اتاق دیدم و انداخت بود روشو بازوشو زیر سرش گذاشته بود. از پتو فهمیدم کدوم سرگرده! بیچاره آرمان که دیروز اسمشو از مکالمش فهمیدم بالش سرگرد و هم برداشته بود! مهسا آروم خندید و گفت: – بچه هام چه معصوم خوابیدن!! رفتیم تو آشپزخونه و بساط صبحانه خودمون و پسرا رو چیدیم. املتا رو با قارچ گذاشتیم کف نون تست و مربای آلبالو و پنیر هم تو یه بشقاب گذاشتیم و فلاکس چایی رو هم برداشتیم و آروم طوری که…