دانلود کتاب زیر ایوان ماه از ف.صفاییفرد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زخمهای تنشان را زیر لباسها پنهان می کردند، اما هیچکس نگفت زخمهای روح پنهان نمیشوند. با هر نگاه، با هر کلام، حتی از لای لبخندها بیرون میزدند. بهی، فلور، کاوه و فرهاد، چهار نفر اصلی که زخم هایشان آنها را به هم پیوند زده و… میزند. بهی که چند سال پیش خواهرش رااز دست داده تمام تلاشش را برای زندگی خواهرزاده چهارساله وشوهرخواهرش میکند، کاوه هم که علاقهاش به بهی را در دل مخفی کرده، تمام تلاشش را برای نزدیک ماندن به او میکند اما فلور، خاله کاوه قرار نیست بگذارد این مسیر برای کاوه آسان بگذرد….
“بھی”شماره اش را گرفتم و ناخنم را جویدم. تماس که وصل شد، فقط گفت: تماس میگیرم و قطع کرد. نچی کردم و گوشی را روی میز گذاشتم. امروز می خواستم مشفق را ببینم و هنوز چیزی پیدا نکرده بودم که مثلاً برگ برنده ام باشد و یک جوری دمش را هم بچیند و بتوانم بهش بگویم که این قدر مزخرف نگوید آدم های فرصت طلب و سودجو بوی کالباس لیونر می دادند که لایش خیارشور فله ای هم بود،
با چیپس و نوشابه ی زرد… بویی که در اولین دیدار در با ایمان مشفق مشامم را پر کرده بود. در دفتر وکالت برادرش با یک نفر دیگر درباره ی پرونده ای حرف میزدند که تازه دادگاهش تمام شده و موکل برادرش برنده شده بود همانجا هم ساندویچ میخوردند. دادگاه برادرش طول کشیده و ناهار سرپایی شان با رسیدن من همزمان شده بود. تعارف کرده بود من هم لقمه ای کنارشان بخورم نخورده بودم و در اتاقی دیگر
منتظر مانده بودم تا بیاید وقتی آمد بوی خمیر دندان نعنایی می داد اما بوی کالباس از ذهنم نرفته بود. گوشی که زنگ خورد ضربان قلبم تند شد. زود تماس را وصل کردم و “الو” گفتم. _الو مامان جان سلام. متعجب و اخم کرده گفتم: خوبی ویدا؟! _آره قربونت برم. یک دفعه انگار دوزاری ام افتاد از روی لبه ی میز پایین پریدم و عصبانی پچ پچ کردم:
جلوی فرهاد تماس گرفتی؟ _ببخشید قطع کردم رئیسم صدام زده بودن…