دانلود کتاب غیاث از رایکا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من غیاثم! غیاثِ ساعی! بوکسور زیر زمینی ۳۰ سالهای که یه شب از سر گیجی با یه دختر کوچولوی ۱۹ ساله هم اتاق میشم! منی که از جنس مونث فراریم واسه آزار دادن اون دختر بچه دست به هر کاری میزنم ولی حواسم نیست که دل و ایمونم بند اون دوتا چشم مشکی رنگش شده! اینو زمانی میفهمم که دختر کوچولویی که با دستای خودم بزرگش کردم، با بچه ای که از من تو شکمش داره ترکم میکنه و…
چه وضعیت مزحکی داشتیم! صدای تند شدن نفس هایم به وضوح قابل شنیدن بود ک عرق از تیغهی کمرم حرکت میکرد خفه صدایش زدم: غیاث! و برای اولین بار بود که زمزمه کرد: جان! برای منی که تا به حال با هیچ مردی لمس نبودم این برخوردها کمی هیجان زده ام میکرد. آب گلویم را آهسته پایین فرستادم و خفه لب زدم: بذار… لباسمو بپوشم! الان… دمی عمیق از موهایم گرفت و کمکم کرد مانتو را تن بزنم و کمربندی که پشت مانتو قرار می گرفت را بست. سپس بلندی
قد مانتو تا یک وجب بالاتر از مچ پایم بود و در عین حال که زیادی بلند بود زیادی به تنم مینشست در آینه خودم را وارسی کردمو گفتم: قشنگه؟ -بهت میاد عیب و ایراد شلوارتم گرفته، دوسش داری؟ سری به نشانه تایید تکان دادم و همین که خواستم روی پاشنه پا چرخ بخورم، گوشه کفشم به قاب آینه گیر کرد و سکندری خوردم. قبل از اینکه هیکلم روی زمین متلاشی شود، بازوهای غیاث دور کمرم پیچیده شد و من از ترس نیفتادنم، ناخنم هایم را در گردنش چنگ زدم و
ترسیده نالیدم: واى غياث ولم نكنيا ميفتم الان! دست هایش محکم تر دور کمرم پیچیده شد و تن تنم را محکم تر به تنش چسباند و با حرصی نهفته در صدایش کنار گوشم لب زد: باید ناخوناتو از ته بگیرم گردنمو سوراخ کردی. هین کشیده ای میگویم و ناخنمهایم را از گردنش بیرون میکشیم و شرمنده میگویم: ببخشید خیلی درد اومد؟ اخم هایش همچنان در هم بود و من مظلومانه به خودم گرفتم تا کمتر توبیخم کند و اهسته گفتم: خب ببخشید ترسیدم بیفتم واسه همین هول شدم …