دانلود کتاب تصاحب از شیوا اسفندی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من اِلوینم… دختر هجده سالهای که برای فرار از تنهایی قبول کردم یک سال زیر دست رئیس مافیای خشنی بشم که دوازده سال ازم بزرگتر بود. رئیس مافیایی که افتخارش سنگدلیش بود و آدماش بهش لقب شکارچی داده بودن. قوانین زیادی داشت و مهمترینش، قانونی بود که برای روابطش وضع کرده بود؛ عاشق شدن ممنوع! متاسفانه علیرغم اخطارهایی که داده بود، طی زمانی که باهاش زندگی میکردم عاشقش شدم و…
نگاهش تک به تک اعضای صورتم و از نظر گذروند و کلافه گفت: به خدا قسم دردسری دردسر.. پلکی زدم و قطره اشکی از چشمم چکید: من تنها بودم ترسیدم. بلند شد ایستاد و کمی خم شد تا مقابل صورتم قرار بگیره. بهت گفته بودم اینجا تنها نیستی. متاسفم کوتاهی از جیمز بود و من باید همه شرایط رو در نظر میگرفتم. نگران گفتم: مجبور شدم به پلیس بگم، مشکلی برات پیش نمیاد؟ سری تکون داد. _نه فقط من عادت ندارم به کسی بدهکارشم و تو منو مدیون کردی لبخندی زدم.
_رئیسشون آدم خوبیه؟ صاف ایستاد و دستشو پشتم گذاشت و منو به سمت در هدایت کرد. _حتی آدم های خوب هم یه روی شیطانی دارن الوين، باید منتظر بمونم تا ببینم در ازای این لطف چی میخواد. زمزمه کردم: متاسفم. _مهم اینه که سالمی برو بلای جون برو که یه حسابو کتاب اساسی داریم. نترسیدم اما با تردید سر تکون دادم یعنی امروز و فراموش نکرده بود؟ با دیدن جیمز این بار اخم کردم. اون منو گم کرده بود و حالا متیو میخواست با من حساب و کتاب کنه؟!
_جیمز گوشیمو پرت کردو شکست. جیمز چشم گرد کرد و من پشت چشمی نازک کردم حقش بود و من هیچ عذاب وجدانی بابت این دروغ نداشتم. -که جیمز گوشیو پرت کرد؟ سر تکون دادم.. بله، البته! آدام و مایک رو نمیدیدم و نمیدونستم کجا رفتن. به محض نشستنمون تو ماشین بی قرار چنگ زدم به آستین متیو دیگه حتی لحظه ای ازش دور نمیشدم. متیو دستشو روی دستم گذاشت و شروع به صحبت کرد. _اگه تو اون خونه احساس تنهایی میکنی به پیشنهاد اولم گوش بده …