دانلود کتاب معمر از ریحانه نصیری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
این رمان، داستان پیرمردی، در میان شوریدگی از جنس نفرت، قلب فرتوتش زیر آواری از خاطرات تلخ گذشته شکسته شده! با هجوم یک اتفاق ناگهانی به راحتی استشمام میکند بوی تعفن و رغبت انگیز عشقی کهنه را؛ اما دروازهی قلبش قفلی دارد از تبار کهنگی که هیچکس توان عبور از آن را ندارد. بلکه شاید باشد چشمان شهلایش کلید همان دروازهی خاک خورده…
حیاط مربعی شکل که دورتادور آن را گلدان های رنگ و رنگ پر کرده بود را با قدم های نامنظم از این ور به آن ور طی میکرد حال آشفته ای که دو روز گریبان گیرش شده بود. هردو دست گندم رنگ و لاغرش را پشت کمرش گذاشته و قدمهایش را بیدقت روی کاشی های طوسی رنگ پریده میگذاشت. در دل خود را هر چه میتوانست فحش داد؛ اما هیچ چیز تقصیر او نبود. سالها صرف بافتن قالیهای زیبا کردن و زمان و چشم گذاشتن برای آنها همچین روزی را خبر میداد. بینایی
یک وسیلهی مهم برای شغل و کار او؛ اما متأسفانه دکتر خبر خوشی را امروز برایش بازگو نکرده بود. گهگاه نفس عمیقی میکشید تا شاید از آتش نگرانی درونش کم شود؛ اما انگار فایده ای نداشت. صنم که همسرش را پریشان و درمانده از پشت پنجره های قدی و دور آبیشان دید، متوجه حال پریشان او شده بود نگاهش سرشار از غم و کرختی شد در تمام سال هایی که با او زندگی کرده بود و تک تک لحظاتی که کنار این معشوقه خاطره ساخته بود. او را تا به حال اینقدر نا آرام و
متشنج ندیده بود. برای آن که از بار روی شانه های همسری چیزی بردارد و خود به دوش بکشد، اتاقکی که در آن دو دختر زیبا رویشان نشسته بودند و هر کدام قالی جلوی خود داشتند را به قصد رفتن به حیاط ترک کرد. اول پا در آشپزخانهی نقلیشان که روبه روی همان اتاق بود گذاشت تا سری به دم پختی که برای نهار روی گاز دو شعله گذاشته بود بزند. بعد هم استکانی کمر باریک از کابینت های آهنی سفید آشپزخانه خارج کرد و چای خوش رنگی توی آن ریخت تا شاید بتواند با …