دانلود کتاب پادشاه خون از لیانا دیاکو با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
“غزل” به مچ های سیاه و کبودم نگاه میکنم و باز هم سعی میکنم که بغضم رو عقب بزنم و روی کارم تمرکز کنم. لباس هام رو درست میکنم و میخوام تبلت ثبت سفارش رو بردارم که فرشته وارد کانتر میشه و با لبخندی گرم میاد جلو و بغلم میکنه، “تولدت مبارک غزل خوشگلم.” ازم فاصله میگیره و با یک نگاه به صورتم میفهمه که چه خبره. صورت گرد و بامزه اش میره تو هم و میاد جلو، “نگو که دوباره با اون عوضی دعوا کردی.” …
“غزل” آنا آخرین دونه های پاستای تو بشقابش رو میخوره و در حالی که داره دور دهنش رو با دستمال پاک میکنه میگه: چه دستپخت معرکه ای داری از کجا یاد گرفتی این غذاهای خوشمزه رو درست کنی؟ در حالی که حواسم پیش پولیه که از ویلی گرفتم جواب میدم: تهران که بودم تو یه کافه کار می کردم تازه داشتم آشپزی یاد میگرفتم که اومدم اینجا. بدون اینکه خودم بخوام لحنم انقدر غمگین میشه که آنا با ناراحتی دستمو میگیره و میپرسه: دلت برای خونه تنگ شده؟ بغض سنگینی که تو گلوم شکل میگیره باعث میشه جوابش رو
فقط با تکون دادن سرم بدم. آره دلم تنگ شده، خیلی هم تنگ شده برای کشوری که هیچ چیز جز بدبختی برام نداشت اما الان هیچی بیشتر از این نمیخوام که تو خیابوناش قدم بزنم تو میدون انقلاب بچرخم و کتاب هایی بخرم که هیچ وقت قرار نیست بخونم. پیاده تا تئاتر شهر برم و تالاری رو ببینم و روی نیمکت هاش بشینم که زمانی کمتر از نیم قرن پیش محل رفت و آمد هنرمندای بزرگ بوده و الان هیچی از شکوهش باقی نمونده. خونهی لاشخورا شده. برای فرشته، توحید، حتی برای قهوه سرو کردن دلم خیلی تنگ شده. برای زندگی ای که
ازش فرار کردم ولی بدبختیش منو تا اینجا دنبال کرد. دستم رو فشار میده و با ناراحتی بهم خیره میمونه دست میکنم تو جیبم و همهی داراییم رو میذارم روی میز و رو به آنا میگم: این همهی پولیه که بعد از یکماه کار کردن اینجا در آوردم اگر بخوام با همین منوال پیش برم باید حداقل دو سال دیگه صبر کنم تا پول کافی برای برگشتن در بیارم تازه این در صورتیه که تو این مدت گیر دراگونها یا پلیس نیفتم یا اینکه باگزی دخلم رو نیاره یا حتی نوح دستگیر نشه. بغضم رو قورت میدم و ادامه میدم: دو سال باید سگ دو بزنم تا بتونم به خونهی اول برگردم …