دانلود کتاب معجزه دستانت از نازنین اسدپور با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
با صدای فریاد بلندی که توی محیط بیمارستان پیچید سیخ سر جام ایستادم! از کجا میومد این سر و صدا؟ بچه هام متوجه شده بودن که با تعجب به همدیگه نگاه میکردن. ناگهان همه با سرعت به طرف صدا حرکت کردیم! با دیدن یه مرد قد بلند که جز آشفتگی و نگرانی هیچ چیزی از چهرش معلوم نبود کمی تعجب کردم، ولی سریع به خودم اومدم! از این نوع افراد زیاد دیده بودم! جنون وار فریاد میزد و پرستار ها به زور گرفته بودنش …
روز میهمانی بود و من از حرص نمیدونستم چیکار بکنم. چرا بی فکر این مهمونی کوفتی رو قبول کرده بودم چه مرگم شده بود آخه توی اون لحظه حتی نرفته بودم دنبال خريد لباس حالا واقعاً نمیدونستم چی بپوشم نه اینکه لباس نداشته باشم. اتفاقا در این مورد هیچوقت برای خودم کم نمیگذاشتم هم پس انداز میکردم هم خوردو خوراکم خوب بود و در کل هیچ رقمه برای خودم کم نمیگذاشتم. لباس هام همه فوق العاده بود ولی عروسی بابام نبود که جشن خیلی بزرگ بود و میدونستم همه خوشتیپ حاضر میشن و دقیقا شبیه به این لباس های که قرار نبود بپوشم میان توی جشن میپوشن ولی من که مثل
اونها نبودم. قرار نبود کل بدنم رو به نمایش بزارم من همیشه برای خودم ارزش قائل بودم ولی خودم رو بقچه پیچ هم نمیکردم و حالا بحثم این بود که لباس مورد نظرم رو پیدا نمیکردم و فکر هم نکنم که داشته باشم واقعاً یادم نمیومد که خریده باشم. آخرین لباس رو هم از رگال بیرون میارم و زیپ کاور رو باز میکنم. انگار که امروز روز من بود. رفتم جلو آینه سریع تنش کردم و بعد چند دور چرخیدم. از قشنگیش توی تنم قلبم تند تند میزد یعنی. رفتم نشستم رو به روی میز آرایشی هر چیزی لازم بود رو انجام دادم و در نهایت مداد ابیم رو توی چشمم کشیدم. با لذت به خودم توی آینه نگاه کردم، عالی
شده بودم، عالی. از جام بلند شدم عطر دلخواهم رو زدم و شنل و شالم رو هم پوشیدم کفش های پاشنه بلندم رو هم پا زدم و بعد از برداشتن کیف از عمارت زدم بیرون به آقای رمضانی اطلاع داده بودم ولی نگفته بودم که کجا میخوام برم. سوار ماشین خودم شدم که داده بودم برام آورده بودن. از خونه زدم بیرون و به طرف مهمونی به راه افتادم در کمال تعجب خیلی به اینجا نزدیک بود منظورم از اینجا عمارت آقای رمضانی بود و من با اینکه بارها اونجا رفته بودم هیچ وقت نفهمیدم. ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم. چه خبر بود؟ مهمونی به شدت شلوغ بود، به شدتتت. این بادیگارد ها چیه دیگه؟