دانلود کتاب گلوگاه از هانیه وطن خواه با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد…
چشم هایم را به سختی گشودم. اولین چیزی که در نور کم اتاق که ثمره هوای دلگیر و بارانی زمستان بود، توانستم ببینم سرمی بود که به وسیله رخت آویز بالای سرم آویزان بود و مجرایش به دستم میرسید. خبری از تارزان نبود. به سختی در جایم نشستم گلو درد نداشتم. اما همچنان داغی بی حدی را در تمام تنم حس میکردم پاهایم را از تخت آویزان کردم و درحال برخاستن سرم به نیمه رسیده رااز رخت آویز برداشتم و راه سالنی که صدای موزیک از آن به گوش میرسید را در پی گرفتم. تارزان با بالاتنه برهنه اش پشت کانتر ایستاده و
قارچ ها را اسلایس میکرد و با موزیک میخواند. طرح های عجیب تتویش، جان میداد برای یک عکاسی محشر. چشم بند جدیدی گذاشته بود. حضورم را که حس کرد، خیره ام شد. -چطوریایی گلارهی الیاس؟… من این قدر گلارهی الياسو مريض و لاجون دوس ندارمااا… حواست باشه. مردک دیوانه صفت روانی اصلا ذرهای شخصیت و نرمال بودن در وجودش نبود تمام وجودش انگار ثمره دنیایی از عقده بود. -گوشی من کجاست؟ -به شارژه سیمگه پنج بار زنگ زد.. بار آخر برداشتم … گفتم رو تختم خوابیدی، شب سختی داشتی، مزاحمت نشه …
یه کم داد زد، فحش داد.. بعد با جیغ قطع کرد. ناباور نگاهش کردم. سیمگه مرا اخراج میکرد. بی شک تا همین لحظه هم اخراج بودم. دیوونهای؟.. چرا؟ مریضی، بی حالی و این ناباوری، باعث شده بود میانه سالن خانه ای که شیشه هایش را خرد کرده بودم، به صورت به شدت بی پناهی بایستم و با چشم هایی که منتظر کوچک ترین تلنگر بودند برای باریدن، مرد دیوانه صفت برابرم که با نیشخند براندازم میکرد را خیره شوم. دروغ گفتم؟… نگفتم… تو تو اتاق من… رو تخت من خواب بودی… و تمام شب من کنارت بودم… نفسم میانه …