بسم الله الرحمن الرحیم
سعید عاکف نویسنده رمان حکایت زمستان، با دیدن تصویری از یک شهید ایده نوشتن رمان «خاکهای نرم کوشک» در ذهنش جریان مییابد. رمانی که به لطف خدا در طبقهٔ پر تیراشترین رمانها با موضوعیت دفاع مقدس قرار میگیرد. اثری که اخلاص این شهید در موفقیت نشرش بدون شک سهم بسزایی داشته، امّا جای سؤال اینجاست که این شهید بزرگوار چگونه به این درجه از اخلاص و معرفت نسبت به خالق خویشتن رسید و در مسیر بندگی پروردگار متعال قرار گرفت؟
مضمون رمان خاطرات همسر و دوستان شهید «عبدالحسین برونسی» است و سرگذشت ایشان را تا شهادتشان ذکر میکند. رمانی که تاکنون بیش از دویست بار توسط نشر ملک اعظم به چاپ رسیده. بخشی از رمان نیز به خاطراتی که خود شهید نوشته مربوط میشود.
تقدیرش این بود که در روستای گلبوی کدکن پا به عرصهٔ هستی بگذراد. در شرایط خفقان و گناه آلود مدرسه را رها میکند و مشغول کشاورزی میشود. فرمانده سپاهیان اسلام شهید عبدالحسین برونسی فعل اصلاحات ارضی در آن زمان را حرام میدانست و قصد هجرت به مشهد مقدس را کرد، در آنجا پیشهٔ بنّایی را برای خود برگزید. آنهایی که با این شهید والامقام آشنا بودند خوب میدانستند که ایشان نمازهایش حتی در دوران نوجوانی هم در اوّل وقت خوانده میشد، همین امر دلیلی شد تا راه به سوی موفقیت برای ایشان گشوده شود.
فرار از بند شهوات دنیا (شهید برونسی و زن بدحجاب)
در دوران سربازیاش قبل از تقسیم کار فرمانده مستقیما بین سربازها میرود و از میان آنها دو یا سه نفر را انتخاب میکند. یکی از آنها عبدالحسین بود، چهرهای روستایی با بدن ورزیده، با ماشین آنها را جلوی خانهای ویلایی پیاده میکند و به عبدالحسین میگوید: «از این به بعد شما در اختیار صاحب این خانه قرار دارید، هرچه گفته شد باید بیچون و چرا بله بگویید».
پیرزنی ساده وضع به پایین میآید و استوار به او میگوید که این سرباز را خدمت خانم معرفی کنید. وقتی عبدالحسین به اتاق خانم میرود یا الله میگوید، زن هم در پاسخ میگوید:«یا الله گفتنت دیگه چیه؟! بیا تو» داخل که میرود چشمانش ناگهان سیاهی میرود، در گوشهٔ اتاق روی مبل زنی بیحجاب با آرایشی غلیظ و حال به هم زن میبینید. سراسر بدنش خیس عرق شده و پا به فرار میگذارد. آن زن میگوید با جسارت میگوید که برگرد، پیرزن هم از طرفی اینگونه میگوید:«اگر بروی ترا میکشند». ولی عبدالحسین از آن جا خارج میشود و درحالی که آدرس پادگان را هم نداشته خود را به آنجا میرساند. مدتها بعد پی میبرد که آنجا خانهٔ طاغوتی بوده بیغیرتی بوده، چند بار تلاش میکنند تا برونسی را به آنجا ببرند ولی حریف این بزرگمرد نمیشوند. هجده توالت در آن پادگان بوده که در هر نوبت چهار نفر سرباز وظیفهٔ تمیز کردن آنها را داشتند اما برای تنبیه او یک هفته او را مجبور کردند تا به تنهایی همگی آنها را تمیز کند.
در هشتمین روز سرگردی میآید و با لحنی تمسخر آمیز به او میگوید: «بچه دهاتی سرعقل آمدی یا نه؟» در آن لحظات سخت خداوند و حضرت ولیعصر دست او را میگیرند و او با حالتی پیروزمندانه میگوید:«این هیجده تا توالت که سهله جناب سرگرد، اکه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافتها روخالی کن تو بشکه، بعد که خالی کردی تو بشکه، ببر بریز توی بیابون، و تا آخر سربازی هم کارم همین باشه، با کمال میل قبول می کنم ، ولی تو اون خونه دیگه پا نمی گذارم». بیست روز او را در آنجا گذاشتند و وقتی که میبینند قادر نیستند تا او را از اعتقادات راسخ خویشتن برگردانند مجبور میشود تا عبدالحسین را به گروهان خدمت بازگردانند 1.
داستانهایی فراوانی در رمان از ایشان وجود دارد که امدادهای غیبی خداوند به ایشان و دیگر رزمندگان اسلام را نشان میدهد، لحظهای که شهید سربر خاکهای نرم کوشک میگذارد و با حالی عارفانه خدایش را میخواند و به بیبی فاطمهٔ زهرا دردانهٔ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم متوسل میشود و گره از کارش باز میشود. واقعهای که میتوان آن قسمت را جزء نقاط اوج این رمان خواندنی دانست.
از دیگر نوشتههای این نویسنده که به چاپ رسیدهاند عبارتند از:
پیشنهاد میکنیم:
این رمان حاوی زندگینامه و خاطرات شهید نسل سوّم انقلاب، طلبهٔ جوان مدافع حرم، محمّدهادی ذوالفقاری است.
پیوندهایی برای خرید رمان خاکهای نرم کوشک:
پایگاه نشر ملک اعظم (11000تومان)
فروشگاه شهر رمان (چاپ 165، 272 صفحه، 13000تومان)
رمان فردا (چاپ 207، 271 صفحه، 13000تومان)
فروشگاه رمان اسلامی (13000تومان)
1- نقل قریب به مضمون برگرفته از رمان «خاکهای نرم کوشک » چاپ 23،آبان 86 ص16